دفتر ششم از كتاب مثنوى
تمامت كتاب الموطد الكريم
چون ز ذره محو شد نفس و نفس رفت از وى جنبش طبع و سكون ما به بحر تو ز خود راجع شديم در فروغ راه اى مانده ز غول جنگ ما و صلح ما در نور عين جنگ طبعى جنگ فعلى جنگ قول اين جهان زن جنگ قايم مي بود چار عنصر چار استون قويست هر ستونى اشكننده ى آن دگر پس بناى خلق بر اضداد بود هست احوالم خلاف همدگر چونك هر دم راه خود را مي زنم موج لشكرهاى احوالم ببين مي نگر در خود چنين جنگ گران يا مگر زين جنگ حقت وا خرد آن جهان جز باقى و آباد نيست اين تفانى از ضد آيد ضد را نفى ضد كرد از بهشت آن بي نظير هست بي رنگى اصول رنگها آن جهانست اصل اين پرغم وثاق آن جهانست اصل اين پرغم وثاق جنگش اكنون جنگ خورشيدست بس از چه از انا اليه راجعون وز رضاع اصل مسترضع شديم لاف كم زن از اصول اى بي اصول نيست از ما هست بين اصبعين در ميان جزوها حربيست هول در عناصر در نگر تا حل شود كه بديشان سقف دنيا مستويست استن آب اشكننده ى آن شرر لاجرم ما جنگييم از ضر و سود هر يكى با هم مخالف در اثر با دگر كس سازگارى چون كنم هر يكى با ديگرى در جنگ و كين پس چه مشغولى به جنگ ديگران در جهان صلح يك رنگت برد زانك آن تركيب از اضداد نيست چون نباشد ضد نبود جز بقا كه نباشد شمس و ضدش زمهرير صلحها باشد اصول جنگها وصل باشد اصل هر هجر و فراق وصل باشد اصل هر هجر و فراق