دفتر ششم از كتاب مثنوى
تمامت كتاب الموطد الكريم
اى حيات دل حسام الدين بسى گشت از جذب چو تو علامه اى پيش كش مي آرمت اى معنوى شش جهت را نور ده زين شش صحف عشق را با پنج و با شش كار نيست بوك فيما بعد دستورى رسد يا بيانى كه بود نزديكتر راز جز با رازدان انباز نيست ليك دعوت واردست از كردگار نوح نهصد سال دعوت مي نمود هيچ از گفتن عنان واپس كشيد گفت از بانگ و علالاى سگان يا شب مهتاب از غوغاى سگ مه فشاند نور و سگ عو عو كند هر كسى را خدمتى داده قضا چونك نگذارد سگ آن نعره ى سقم چونك سركه سركگى افزون كند قهر سركه لطف هم چون انگبين انگبين گر پاى كم آرد ز خل قوم بر وى سركه ها مي ريختند قوم بر وى سركه ها مي ريختند ميل مي جوشد به قسم سادسى در جهان گردان حسامى نامه اى قسم سادس در تمام مثنوى كى يطوف حوله من لم يطف مقصد او جز كه جذب يار نيست رازهاى گفتنى گفته شود زين كنايات دقيق مستتر راز اندر گوش منكر راز نيست با قبول و ناقبول او را چه كار دم به دم انكار قومش مي فزود هيچ اندر غار خاموشى خزيد هيچ واگردد ز راهى كاروان سست گردد بدر را در سير تگ هر كسى بر خلقت خود مي تند در خور آن گوهرش در ابتلا من مهم سيران خود را چون هلم پس شكر را واجب افزونى بود كين دو باشد ركن هر اسكنجبين آيند آن اسكنجبين اندر خلل نوح را دريا فزون مي ريخت قند نوح را دريا فزون مي ريخت قند