مثنوی معنوی

جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 1765/ 1488
نمايش فراداده
 دفتر ششم از كتاب مثنوى

استدعاء امير ترك مخمور مطرب را بوقت صبوح و تفسير اين حديث كى ان لله تعالى شرابا اعده لاوليائه اذا شربوا سكروا و اذا سكروا طابوا الى آخر الحديث مى در خم اسرار بدان مي جوشد تا هر كه مجردست از آن مى نوشد قال الله تعالى ان الابرار يشربون اين مى كه تو مي خورى حرامست ما مى نخوريم جز حلالى «جهد كن تا ز نيست هست شوى وز شراب خداى مست شوي»

  • اعجمى تركى سحر آگاه شد مطرب جان مونس مستان بود مطرب ايشان را سوى مستى كشيد آن شراب حق بدان مطرب برد هر دو گر يك نام دارد در سخن اشتباهى هست لفظى در بيان اشتراك لفظ دايم ره زنست جسمها چون كوزه هاى بسته سر كوزه ى آن تن پر از آب حيات گر به مظروفش نظر دارى شهى لفظ را ماننده ى اين جسم دان ديده ى تن دايما تن بين بود پس ز نقش لفظهاى مثنوى در نبى فرمود كين قرآن ز دل الله الله چونك عارف گفت مى فهم تو چون باده ى شيطان بود اين دو انبازند مطرب با شراب پر خماران از دم مطرب چرند آن سر ميدان و اين پايان اوست در سر آنچ هست گوش آنجا رود در سر آنچ هست گوش آنجا رود
  • وز خمار خمر مطرب خواه شد نقل و قوت و قوت مست آن بود باز مستى از دم مطرب چشيد وين شراب تن ازين مطرب چرد ليك شتان اين حسن تا آن حسن ليك خود كو آسمان تا ريسمان اشتراك گبر و ممن در تنست تا كه در هر كوزه چه بود آن نگر كوزه ى اين تن پر از زهر ممات ور به ظرفش بنگرى تو گم رهى معنيش را در درون مانند جان ديده ى جان جان پر فن بين بود صورتى ضالست و هادى معنوى هادى بعضى و بعضى را مضل پيش عارف كى بود معدوم شى كى ترا وهم مى رحمان بود اين بدان و آن بدين آرد شتاب مطربانشان سوى ميخانه برند دل شده چون گوى در چوگان اوست در سر ار صفراست آن سودا شود در سر ار صفراست آن سودا شود