مثنوی معنوی

جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 1765/ 1491
نمايش فراداده
 دفتر ششم از كتاب مثنوى

امتحان كردن مصطفى عليه السلام عايشه را رضى الله عنها كى چه پنهان مي شوى پنهان مشو كه اعمى ترا نمي بيند تا پديد آيد كى عايشه رضى الله عنها از ضمير مصطفى عليه السلام واقف هست يا خود مقلد گفت ظاهرست

  • گفت پيغامبر براى امتحان كرد اشارت عايشه با دستها غيرت عقل است بر خوبى روح با چنين پنهانيى كين روح راست از كه پنهان مي كنى اى رشك خو مي رود بي روي پوش اين آفتاب از كه پنهان مي كنى اى رشك ور رشك از آن افزون ترست اندر تنم ز آتش رشك گران آهنگ من چون چنين رشكيستت اى جان و دل ترسم ار خامش كنم آن آفتاب در خموشى گفت ما اظهر شود گر بغرد بحر غره ش كف شود حرف گفتن بستن آن روزنست بلبلانه نعره زن در روى گل تا به قل مغشول گردد گوششان پيش اين خورشيد كو بس روشنيست پيش اين خورشيد كو بس روشنيست
  • او نمي بيند ترا كم شو نهان او نبيند من همي بينم ورا پر ز تشبيهات و تمثيل اين نصوح عقل بر وى اين چنين رشكين چراست آنك پوشيدست نورش روى او فرط نور اوست رويش را نقاب كه آفتاب از وى نمي بيند اثر كز خودش خواهم كه هم پنهان كنم با دو چشم و گوش خود در جنگ من پس دهان بر بند و گفتن را بهل از سوى ديگر بدراند حجاب كه ز منع آن ميل افزون تر شود جوش احببت بان اعرف شود عين اظهار سخن پوشيدنست تا كنى مشغولشان از بوى گل سوى روى گل نپرد هوششان در حقيقت هر دليلى ره زنيست در حقيقت هر دليلى ره زنيست