مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 1533
نمايش فراداده
دفتر ششم از كتاب مثنوىرجوع به قصه ى رنجور
-
باز گرد و قصه ى رنجور گو
نبض او بگرفت و واقف شد ز حال
گفت هر چت دل بخواهد آن بكن
هرچه خواهد خاطر تو وا مگير
صبر و پرهيز اين مرض را دان زيان
اين چنين رنجور را گفت اى عمو
گفت رو هين خير بادت جان عم
بر مراد دل همي گشت او بر آب
بر لب جو صوفيى بنشسته بود
او قفااش ديد چون تخييليى
بر قفاى صوفى حمزه پرست
كارزو را گر نرانم تا رود
سيليش اندر برم در معركه
تهلكه ست اين صبر و پرهيز اى فلان
چون زدش سيلى برآمد يك طراق
خواست صوفى تا دو سه مشتش زند
خلق رنجور دق و بيچاره اند
جمله در ايذاى بي جرمان حريص
اى زننده بي گناهان را قفا
اى هوا را طب خود پنداشته
اى هوا را طب خود پنداشته
-
با طبيب آگه ستارخو
كه اميد صحت او بد محال
تا رود از جسمت اين رنج كهن
تا نگردد صبر و پرهيزت زحير
هرچه خواهد دل در آرش در ميان
حق تعالى اعملوا ما شتم
من تماشاى لب جو مي روم
تا كه صحت را بيابد فتح باب
دست و رو مي شست و پاكى مي فزود
كرد او را آرزوى سيليى
راست مي كرد از براى صفع دست
آن طبيبم گفت كان علت شود
زانك لا تلقوا بايدى تهلكه
خوش بكوبش تن مزن چون ديگران
گفت صوفى هى هى اى قواد عاق
سبلت و ريشش يكايك بر كند
وز خداع ديو سيلى باره اند
در قفاى همدگر جويان نقيص
در قفاى خود نمي بينى جزا
بر ضعيفان صفع را بگماشته
بر ضعيفان صفع را بگماشته