رجوع به قصه ى رنجور - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر ششم از كتاب مثنوى

رجوع به قصه ى رنجور





  • بر تو خنديد آنك گفتت اين دواست
    كه خوريد اين دانه او دو مستعين
    اوش لغزانيد و او را زد قفا
    اوش لغزانيد سخت اندر زلق
    كوه بود آدم اگر پر مار شد
    تو كه ترياقى ندارى ذره اى
    آن توكل كو خليلانه ترا
    تا نبرد تيغت اسمعيل را
    گر سعيدى از مناره اوفتيد
    چون يقينت نيست آن بخت اى حسن
    زين مناره صد هزاران هم چو عاد
    سرنگون افتادگان را زين منار
    تو رسن بازى نميدانى يقين
    پر مساز از كاغذ و از كه مپر
    گرچه آن صوفى پر آتش شد ز خشم
    اول صف بر كسى ماندم به كام
    حبذا دو چشم پايان بين راد
    آن ز پايان ديد احمد بود كو
    ديد عرش و كرسى و جنات را
    گر همي خواهى سلامت از ضرر
    گر همي خواهى سلامت از ضرر




  • اوست كه آدم را به گندم رهنماست
    بهر دارو تا تكونا خالدين
    آن قفا وا گشت و گشت اين را جزا
    ليك پشت و دستگيرش بود حق
    كان ترياقست و بي اضرار شد
    از خلاص خود چرايى غره اى
    وآن كرامت چون كليمت از كجا
    تا كنى شه راه قعر نيل را
    بادش اندر جامه افتاد و رهيد
    تو چرا بر باد دادى خويشتن
    در فتادند و سر و سر باد داد
    مي نگر تو صد هزار اندر هزار
    شكر پاها گوى و مي رو بر زمين
    كه در آن سودا بسى رفتست سر
    ليك او بر عاقبت انداخت چشم
    كو نگيرد دانه بيند بند دام
    كه نگه دارند تن را از فساد
    ديد دوزخ را همين جا مو به مو
    تا دريد او پرده ى غفلات را
    چشم ز اول بند و پايان را نگر
    چشم ز اول بند و پايان را نگر



/ 1765