مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 159
نمايش فراداده
دفتر اول از كتاب مثنوىدر خواب گفتن هاتف مر عمر را رضى الله عنه كى چندين زر از بيت المال بن مرد ده كى در گورستان خفته است
-
آن زمان حق بر عمر خوابى گماشت
در عجب افتاد كين معهود نيست
سر نهاد و خواب بردش خواب ديد
آن ندايى كاصل هر بانگ و نواست
ترك و كرد و پارسي گو و عرب
خود چه جاى ترك و تاجيكست و زنگ
هر دمى از وى همي آيد الست
گر نمي آيد بلى زيشان ولى
زانچ گفتم من ز فهم سنگ و چوب
زانچ گفتم من ز فهم سنگ و چوب
-
تا كه خويش از خواب نتوانست داشت
اين ز غيب افتاد بى مقصود نيست
كامدش از حق ندا جانش شنيد
خود ندا آنست و اين باقى صداست
فهم كرده آن ندا بي گوش و لب
فهم كردست آن ندا را چوب و سنگ
جوهر و اعراض مي گردند هست
آمدنشان از عدم باشد بلى
در بيانش قصه اى هش دار خوب
در بيانش قصه اى هش دار خوب