مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 1594
نمايش فراداده
دفتر ششم از كتاب مثنوىمعجزه ى هود عليه السلام در تخلص ممنان امت به وقت نزول باد
-
گر نبينى كشتى و دريا به پيش
چون نبيند اصل ترسش را عيون
مشت بر اعمى زند يك جلف مست
زانك آن دم بانگ اشتر مي شنيد
باز گويد كور نه اين سنگ بود
اين نبود و او نبود و آن نبود
ترس و لرزه باشد از غيرى يقين
آن حكيمك وهم خواند ترس را
هيچ وهمى بي حقيقت كى بود
كى دروغى قيمت آرد بى ز راست
راست را ديد او رواجى و فروغ
اى دروغى كه ز صدقت اين نواست
از مفلسف گويم و سوداى او
بل ز كشتيهاش كان پند دلست
هر ولى را نوح و كشتيبان شناس
كم گريز از شير و اژدرهاى نر
در تلاقى روزگارت مي برند
چون خر تشنه خيال هر يكى
نشف كرد از تو خيال آن وشات
پس نشان نشف آب اندر غصون
پس نشان نشف آب اندر غصون
-
لرزها بين در همه اجزاى خويش
ترس دارد از خيال گونه گون
كور پندارد لگدزن اشترست
كور را گوشست آيينه نه ديد
يا مگر از قبه ى پر طنگ بود
آنك او ترس آفريد اينها نمود
هيچ كس از خود نترسد اى حزين
فهم كژ كردست او اين درس را
هيچ قلبى بي صحيحى كى رود
در دو عالم هر دروغ از راست خاست
بر اميد آن روان كرد او دروغ
شكر نعمت گو مكن انكار راست
يا ز كشتيها و درياهاى او
گويم از كل جزو در كل داخلست
صحبت اين خلق را طوفان شناس
ز آشنايان و ز خويشان كن حذر
يادهاشان غايبي ات مي چرند
از قف تن فكر را شربت مكى
شبنمى كه دارى از بحر الحيات
آن بود كان مي نجنبد در ركون
آن بود كان مي نجنبد در ركون