مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 1599
نمايش فراداده
دفتر ششم از كتاب مثنوىانابت آن طالب گنج به حق تعالى بعد از طلب بسيار و عجز و اضطرار كى اى ولى الاظهار تو كن اين پنهان را آشكار
-
گفت آن درويش اى داناى راز
ديو حرص و آز و مستعجل تگى
من ز ديگى لقمه اى نندوختم
خود نگفتم چون درين ناموقنم
قول حق را هم ز حق تفسير جو
آن گره كو زد همو بگشايدش
گرچه آسانت نمود آن سان سخن
گفت يا رب توبه كردم زين شتاب
بر سر خرقه شدن بار دگر
كو هنر كو من كجا دل مستوى
هر شبى تدبير و فرهنگم به خواب
خود نه من مي مانم و نه آن هنر
تا سحر جمله شب آن شاه على
كو بلي گو جمله را سيلاب برد
صبح دم چون تيغ گوهردار خود
آفتاب شرق شب را طى كند
رسته چون يونس ز معده ى آن نهنگ
خلق چون يونس مسبح آمدند
هر يكى گويد به هنگام سحر
كاى كريمى كه در آن ليل وحش
كاى كريمى كه در آن ليل وحش
-
از پى اين گنج كردم ياوه تاز
نى تانى جست و نى آهستگى
كف سيه كردم دهان را سوختم
زان گره زن اين گره را حل كنم
هين مگو ژاژ از گمان اى سخت رو
مهره كو انداخت او بربايدش
كى بود آسان رموز من لدن
چون تو در بستى تو كن هم فتح باب
در دعا كردن بدم هم بي هنر
اين همه ژس توست و خود توى
هم چو كشتى غرقه مي گردد ز آب
تن چو مردارى فتاده بي خبر
خود همي گويد الستى و بلى
يا نهنگى خورد كل را كرد و مرد
از نيام ظلمت شب بر كند
از نهنگ آن خورده ها را قى كند
منتشر گرديم اندر بو و رنگ
كاندر آن ظلمات پر راحت شدند
چون ز بطن حوت شب آيد به در
گنج رحمت بنهى و چندين چشش
گنج رحمت بنهى و چندين چشش