دفتر ششم از كتاب مثنوى
رجوع كردن به قصه ى قبه و گنج
ضد طبع انبيا دارند خلق چشم بند ختم چون دانسته اى بر چه بگشادى بدل اين ديده ها ليك خورشيد عنايت تافته ست نرد بس نادر ز رحمت باخته هم ازين بدبختى خلق آن جواد غنچه را از خار سرمايه دهد از سواد شب برون آرد نهار آرد سازد ريگ را بهر خليل كوه با وحشت در آن ابر ظلم خيز اى داود از خلقان نفير خيز اى داود از خلقان نفير اژدها را متكا دارند خلق هيچ دانى از چه ديده بسته اى يك به يك بس البدل دان آن ترا آيسان را از كرم در يافته ست عين كفران را انابت ساخته منفجر كرده دو صد چشمه ى وداد مهره را از مار پيرايه دهد وز كف معسر بروياند يسار كو با داود گردد هم رسيل بر گشايد بانگ چنگ و زير و بم ترك آن كردى عوض از ما بگير ترك آن كردى عوض از ما بگير