مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 1638
نمايش فراداده
دفتر ششم از كتاب مثنوىحكايت شب دزدان كى سلطان محمود شب در ميان ايشان افتاد كى من يكي ام از شما و بر احوال ايشان مطلع شدن الى آخره
-
خاصيت در گوش هم نيكو بود
سگ چو بيدارست شب چون پاسبان
هين ز بدنامان نبايد ننگ داشت
هر كه او يك بار خود بدنام شد
اى بسا زر كه سيه تابش كنند
اى بسا زر كه سيه تابش كنند
-
كو به بانگ سگ ز شير آگه شود
بي خبر نبود ز شبخيز شهان
هوش بر اسرارشان بايد گماشت
خود نبايد نام جست و خام شد
تا شود آمن ز تاراج و گزند
تا شود آمن ز تاراج و گزند