حكايت شب دزدان كى سلطان محمود شب در ميان ايشان افتاد كى من يكي ام از شما و بر احوال ايشان مطلع شدن الى آخره - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر ششم از كتاب مثنوى

حكايت شب دزدان كى سلطان محمود شب در ميان ايشان افتاد كى من يكي ام از شما و بر احوال ايشان مطلع شدن الى آخره





  • هين مران از روى خود او را بعيد
    ديد روى جز تو شد غل گلو
    باطل اند و مي نمايندم رشد
    ذره ذره كاندرين ارض و سماست
    معده نان را مي كشد تا مستقر
    چشم جذاب بتان زين كويها
    زانك حس چشم آمد رنگ كش
    زين كششها اى خداى رازدان
    غالبى بر جاذبان اى مشترى
    رو به شه آورد چون تشنه به ابر
    چون لسان وجان او بود آن او
    گفت ما گشتيم چون جان بند طين
    وقت آن شد اى شه مكتوم سير
    هر يكى خاصيت خود را نمود
    آن هنرها گردن ما را ببست
    آن هنر فى جيدنا حبل مسد
    جز همان خاصيت آن خوش حواس
    آن هنرها جمله غول راه بود
    شاه را شرم از وى آمد روز بار
    وان سگ آگاه از شاه وداد
    وان سگ آگاه از شاه وداد




  • آنك او يك باره آن روى تو ديد
    كل شيء ما سوى الله باطل
    زانك باطل باطلان را مي كشد
    جنس خود را هر يكى چون كهرباست
    مي كشد مر آب را تف جگر
    مغز جويان از گلستان بويها
    مغز و بينى مي كشد بوهاى خوش
    تو به جذب لطف خودمان ده امان
    شايد ار درماندگان را وا خرى
    آنك بود اندر شب قدر آن بدر
    آن او با او بود گستاخ گو
    آفتاب جان توى در يوم دين
    كز كرم ريشى بجنبانى به خير
    آن هنرها جمله بدبختى فزود
    زان مناصب سرنگوساريم و پست
    روز مردن نيست زان فنها مدد
    كه به شب بد چشم او سلطان شناس
    غير چشمى كو ز شه آگاه بود
    كه به شب بر روى شه بودش نظار
    خود سگ كهفش لقب بايد نهاد
    خود سگ كهفش لقب بايد نهاد



/ 1765