مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 180
نمايش فراداده
دفتر اول از كتاب مثنوىدر بيان آنك جنبيدن هر كسى از آنجا كى ويست هر كس را از چنبره ى وجود خود بيند تابه ى كبود آفتاب را كبود نمايد و سرخ سرخ نمايد چون تابه ها از رنگها بيرون آيد سپيد شود از همه تابه هاى ديگر او راست گوتر باشد و امام باشد
-
ديد احمد را ابوجهل و بگفت
گفت احمد مر ورا كه راستى
ديد صديقش بگفت اى آفتاب
گفت احمد راست گفتى اى عزيز
حاضران گفتند اى صدر الورى
گفت من آيينه ام مصقول دست
اى زن ار طماع مي بينى مرا
آن طمع را ماند و رحمت بود
امتحان كن فقر را روزى دو تو
صبر كن با فقر و بگذار اين ملال
سركه مفروش و هزاران جان ببين
صد هزاران جان تلخي كش نگر
اى دريغا مر ترا گنجا بدى
اين سخن شيرست در پستان جان
مستمع چون تشنه و جوينده شد
مستمع چون تازه آمد بي ملال
چونك نامحرم در آيد از درم
ور در آيد محرمى دور از گزند
هرچه را خوب و خوش و زيبا كنند
كى بود آواز چنگ و زير و بم
كى بود آواز چنگ و زير و بم
-
زشت نقشى كز بني هاشم شكفت
راست گفتى گرچه كار افزاستى
نى ز شرقى نى ز غربى خوش بتاب
اى رهيده تو ز دنياى نه چيز
راست گو گفتى دو ضدگو را چرا
ترك و هندو در من آن بيند كه هست
زين تحرى زنانه برتر آ
كو طمع آنجا كه آن نعمت بود
تا به فقر اندر غنا بينى دوتو
زانك در فقرست عز ذوالجلال
از قناعت غرق بحر انگبين
همچو گل آغشته اندر گلشكر
تا ز جانم شرح دل پيدا شدى
بى كشنده خوش نمي گردد روان
واعظ ار مرده بود گوينده شد
صدزبان گردد به گفتن گنگ و لال
پرده در پنهان شوند اهل حرم
برگشايند آن ستيران روي بند
از براى ديده ى بينا كنند
از براى گوش بي حس اصم
از براى گوش بي حس اصم