دفتر اول از كتاب مثنوى
در بيان آنك جنبيدن هر كسى از آنجا كى ويست هر كس را از چنبره ى وجود خود بيند تابه ى كبود آفتاب را كبود نمايد و سرخ سرخ نمايد چون تابه ها از رنگها بيرون آيد سپيد شود از همه تابه هاى ديگر او راست گوتر باشد و امام باشد
مشك را بيهوده حق خوش دم نكرد حق زمين و آسمان بر ساخته ست اين زمين را از براى خاكيان مرد سفلى دشمن بالا بود اى ستيره هيچ تو بر خاستى گر جهان را پر در مكنون كنم ترك جنگ و ره زنى اى زن بگو مر مرا چه جاى جنگ نيك و بد گر خمش گردى و گر نه آن كنم گر خمش گردى و گر نه آن كنم بهر حس كرد و پى اخشم نكرد در ميان بس نار و نور افراخته ست آسمان را مسكن افلاكيان مشترى هر مكان پيدا بود خويشتن را بهر كور آراستى روزى تو چون نباشد چون كنم ور نمي گويى به ترك من بگو كين دلم از صلحها هم مي رمد كه همين دم ترك خان و مان كنم كه همين دم ترك خان و مان كنم