مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 317
نمايش فراداده
دفتر دوم از كتاب مثنوىحلوا خريدن شيخ احمد خضرويه جهت غريمان بالهام حق تعالي
-
در شب مهتاب مه را بر سماك
سگ وظيفه ى خود بجا مي آورد
كارك خود مي گزارد هر كسى
خس خسانه مي رود بر روى آب
مصطفى مه مي شكافد نيم شب
آن مسيحا مرده زنده مي كند
بانگ سگ هرگز رسد در گوش ماه
مى خورد شه بر لب جو تا سحر
هم شدى توزيع كودك دانگ چند
تا كسى ندهد به كودك هيچ چيز
شد نماز ديگر آمد خادمى
صاحب مالى و حالى پيش پير
چارصد دينار بر گوشه ى طبق
خادم آمد شيخ را اكرام كرد
چون طبق را از غطا وا كرد رو
آه و افغان از همه برخاست زود
اين چه سرست اين چه سلطانيست باز
ما ندانستيم ما را عفو كن
ما كه كورانه عصاها مي زنيم
ما چو كران ناشنيده يك خطاب
ما چو كران ناشنيده يك خطاب
-
از سگان و وعوع ايشان چه باك
مه وظيفه ى خود برخ مي گسترد
آب نگذارد صفا بهر خسى
آب صافى مي رود بى اضطراب
ژاژ مي خايد ز كينه بولهب
وان جهود از خشم سبلت مي كند
خاصه ماهى كو بود خاص اله
در سماع از بانگ چغزان بى خبر
همت شيخ آن سخا را كرد بند
قوت پيران ازين بيش است نيز
يك طبق بر كف ز پيش حاتمى
هديه بفرستاد كز وى بد خبير
نيم دينار دگر اندر ورق
وان طبق بنهاد پيش شيخ فرد
خلق ديدند آن كرامت را ازو
كاى سر شيخان و شاهان اين چه بود
اى خداوند خداوندان راز
بس پراكنده كه رفت از ما سخن
لاجرم قنديلها را بشكنيم
هرزه گويان از قياس خود جواب
هرزه گويان از قياس خود جواب