حلوا خريدن شيخ احمد خضرويه جهت غريمان بالهام حق تعالي - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر دوم از كتاب مثنوى

حلوا خريدن شيخ احمد خضرويه جهت غريمان بالهام حق تعالي





  • گفت او را كوترو حلوا بچند
    گفت نه از صوفيان افزون مجو
    او طبق بنهاد اندر پيش شيخ
    كرد اشارت با غريمان كين نوال
    چون طبق خالى شد آن كودك ستد
    شيخ گفتا از كجا آرم درم
    كودك از غم زد طبق را بر زمين
    مي گريست از غبن كودك هاى هاى
    كاشكى من گرد گلخن گشتمى
    صوفيان طبل خوار لقمه جو
    از غريو كودك آنجا خير و شر
    پيش شيخ آمد كه اى شيخ درشت
    گر روم من پيش او دست تهى
    وان غريمان هم بانكار و جحود
    مال ما خوردى مظالم مي برى
    تا نماز ديگر آن كودك گريست
    شيخ فارغ از جفا و از خلاف
    با ازل خوش با اجل خوش شادكام
    آنك جان در روى او خندد چو قند
    آنك جان بوسه دهد بر چشم او
    آنك جان بوسه دهد بر چشم او




  • گفت كودك نيم دينار و ادند
    نيم دينارت دهم ديگر مگو
    تو ببين اسرار سر انديش شيخ
    نك تبرك خوش خوريد اين را حلال
    گفت دينارم بده اى با خرد
    وام دارم مي روم سوى عدم
    ناله و گريه بر آورد و حنين
    كاى مرا بشكسته بودى هر دو پاى
    بر در اين خانقه نگذشتمى
    سگ دلان و همچو گربه روي شو
    گرد آمد گشت بر كودك حشر
    تو يقين دان كه مرا استاد كشت
    او مرا بكشد اجازت مي دهى
    رو به شيخ آورده كين بارى چه بود
    از چه بود اين ظلم ديگر بر سرى
    شيخ ديده بست و در وى ننگريست
    در كشيده روى چون مه در لحاف
    فارغ از تشنيع و گفت خاص و عام
    از ترش رويى خلقش چه گزند
    كى خورد غم از فلك وز خشم او
    كى خورد غم از فلك وز خشم او



/ 1765