مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 323
نمايش فراداده
دفتر دوم از كتاب مثنوىخاريدن روستايى در تاريكى شير را بظن آنك گاو اوست
-
روستايى گاو در آخر ببست
روستايى شد در آخر سوى گاو
دست مي ماليد بر اعضاى شير
گفت شير از روشنى افزون شدى
اين چنين گستاخ زان مي خاردم
حق همي گويد كه اى مغرور كور
كه لو انزلنا كتابا للجبل
از من ار كوه احد واقف بدى
از پدر وز مادر اين بشنيده اى
گر تو بي تقليد ازين واقف شوى
بشنو اين قصه پى تهديد را
بشنو اين قصه پى تهديد را
-
شير گاوش خورد و بر جايش نشست
گاو را مي جست شب آن كنج كاو
پشت و پهلو گاه بالا گاه زير
زهره اش بدريدى و دل خون شدى
كو درين شب گاو مي پنداردم
نه ز نامم پاره پاره گشت طور
لانصدع ثم انقطع ثم ارتحل
پاره گشتى و دلش پر خون شدى
لاجرم غافل درين پيچيده اى
بى نشان از لطف چون هاتف شوى
تا بدانى آفت تقليد را
تا بدانى آفت تقليد را