دفتر دوم از كتاب مثنوى
تمامى قصه ى زنده شدن استخوانها به دعاى عيسى عليه السلام
كافر و ممن خدا گويند ليك آن گدا گويد خدا از بهر نان گر بدانستى گدا از گفت خويش سالها گويد خدا آن نان خواه گر بدل در تافتى گفت لبش نام ديوى ره برد در ساحرى نام ديوى ره برد در ساحرى درميان هر دو فرقى هست نيك متقى گويد خدا از عين جان پيش چشم او نه كم ماندى نه بيش همچو خر مصحف كشد از بهر كاه ذره ذره گشته بودى قالبش تو بنام حق پشيزى مي برى تو بنام حق پشيزى مي برى