مثنوی معنوی

جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 1765/ 431
نمايش فراداده
 دفتر دوم از كتاب مثنوى

دانستن پيغامبر عليه السلام كى سبب رنجورى آن شخص گستاخى بوده است در دعا

  • چون پيمبر ديد آن بيمار را زنده شد او چون پيمبر را بديد گفت بيمارى مرا اين بخت داد تا مرا صحت رسيد و عافيت اى خجسته رنج و بيمارى و تب نك مرا در پيرى از لطف و كرم درد پشتم داد هم تا من ز خواب تا نخسپم جمله شب چون گاوميش زين شكست آن رحم شاهان جوش كرد رنج گنج آمد كه رحمتها دروست اى برادر موضع تاريك و سرد چشمه ى حيوان و جام مستى است آن بهاران مضمرست اندر خزان همره غم باش و با وحشت بساز آنچ گويد نفس تو كاينجا بدست تو خلافش كن كه از پيغامبران مشورت در كارها واجب شود حيله ها كردند بسيار انبيا نفس مي خواهد كه تا ويران كند گفت امت مشورت با كى كنيم گفت امت مشورت با كى كنيم
  • خوش نوازش كرد يار غار را گوييا آن دم مر او را آفريد كمد اين سلطان بر من بامداد از قدوم اين شه بى حاشيت اى مبارك درد و بيدارى شب حق چنين رنجوريى داد و سقم بر جهم هر نيمشب لا بد شتاب دردها بخشيد حق از لطف خويش دوزخ از تهديد من خاموش كرد مغز تازه شد چو بخراشيد پوست صبر كردن بر غم و سستى و درد كان بلنديها همه در پستى است در بهارست آن خزان مگريز از آن مي طلب در مرگ خود عمر دراز مشنوش چون كار او ضد آمدست اين چنين آمد وصيت در جهان تا پشيمانى در آخر كم بود تا كه گردان شد برين سنگ آسيا خلق را گمراه و سرگردان كند انبيا گفتند با عقل امام انبيا گفتند با عقل امام