دفتر دوم از كتاب مثنوى
حكايت
چون مرا ديدى خدا را ديده اى خدمت من طاعت و حمد خداست چشم نيكو باز كن در من نگر بايزيد آن نكته ها را هوش داشت آمد از وى بايزيد اندر مزيد آمد از وى بايزيد اندر مزيد گرد كعبه ى صدق بر گرديده اى تا نپندارى كه حق از من جداست تا ببينى نور حق اندر بشر همچو زرين حلقه اش در گوش داشت منتهى در منتها آخر رسيد منتهى در منتها آخر رسيد