مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 703
نمايش فراداده
دفتر سوم از كتاب مثنوىدعا و شفاعت دقوقى در خلاص كشتي
-
يا خيالاتى كه در ظلمات او
دل نباشد غير آن درياى نور
نه دل اندر صد هزاران خاص و عام
ريزه ى دل را بهل دل را بجو
دل محيطست اندرين خطه ى وجود
از سلام حق سلاميها نثار
هر كه را دامن درستست و معد
دامن تو آن نيازست و حضور
تا ندرد دامنت زان سنگها
سنگ پر كردى تو دامن از جهان
از خيال سيم و زر چون زر نبود
كى نمايد كودكان را سنگ سنگ
پير عقل آمد نه آن موى سپيد
پير عقل آمد نه آن موى سپيد
-
مي پرستدشان براى گفت و گو
دل نظرگاه خدا وانگاه كور
در يكى باشد كدامست آن كدام
تا شود آن ريزه چون كوهى ازو
زر همي افشاند از احسان و جود
مي كند بر اهل عالم اختيار
آن نثار دل بر آنكس مي رسد
هين منه در دامن آن سنگ فجور
تا بدانى نقد را از رنگها
هم ز سنگ سيم و زر چون كودكان
دامن صدقت دريد و غم فزود
تا نگيرد عقل دامنشان به چنگ
مو نمي گنجد درين بخت و اميد
مو نمي گنجد درين بخت و اميد