دفتر سوم از كتاب مثنوى
انكار كردن آن جماعت بر دعا و شفاعت دقوقى و پريدن ايشان و ناپيدا شدن در پرده ى غيب و حيران شدن دقوقى كى در هوا رفتند يا در زمين
چون رهيد آن كشتى و آمد بكام فجفجى افتادشان با همدگر هر يكى با آن دگر گفتند سر گفت هر يك من نكردستم كنون گفت مانا اين امام ما ز درد گفت آن ديگر كه اى يار يقين او فضولى بوده است از انقباض چون نگه كردم سپس تا بنگرم يك ازيشان را نديدم در مقام نه به چپ نه راست نه بالا نه زير درها بودند گويى آب گشت در قباب حق شدند آن دم همه درتحير ماندم كين قوم را آنچنان پنهان شدند از چشم او سالها درحسرت ايشان بماند تو بگويى مرد حق اندر نظر خر ازين مي خسپد اينجا اى فلان كار ازين ويران شدست اى مرد خام تو همان ديدى كه ابليس لعين چشم ابليسانه را يك دم ببند چشم ابليسانه را يك دم ببند شد نماز آن جماعت هم تمام كين فضولى كيست از ما اى پدر از پس پشت دقوقى مستتر اين دعا نه از برون نه از درون بوالفضولانه مناجاتى بكرد مر مرا هم مي نمايد اين چنين كرد بر مختار مطلق اعتراض كه چه مي گويند آن اهل كرم رفته بودند از مقام خود تمام چشم تيز من نشد بر قوم چير نه نشان پا و نه گردى بدشت در كدامين روضه رفتند آن رمه چون بپوشانيد حق بر چشم ما مثل غوطه ى ماهيان در آب جو عمرها در شوق ايشان اشك راند كى در آرد با خدا ذكر بشر كه بشر ديدى تو ايشان را نه جان كه بشر ديدى مر ايشان را چو عام گفت من از آتشم آدم ز طين چند بينى صورت آخر چند چند چند بينى صورت آخر چند چند