مثنوی معنوی

جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 1765/ 707
نمايش فراداده
 دفتر سوم از كتاب مثنوى

رفتن هر دو خصم نزد داود عليه السلام

  • مي كشيدش تا به داود نبى حجت بارد رها كن اى دغا اين چه مي گويى دعا چه بود مخند گفت من با حق دعاها كرده ام من يقين دارم دعا شد مستجاب گفت گرد آييد هين يا مسلمين اى مسلمانان دعا مال مرا گر چنين بودى همه عالم بدين گر چنين بودى گدايان ضرير روز و شب اندر دعااند و ثنا تا تو ندهى هيچ كس ندهد يقين مكسب كوران بود لابه و دعا خلق گفتند اين مسلمان راست گوست اين دعا كى باشد از اسباب ملك بيع و بخشش يا وصيت يا عطا در كدامين دفترست اين شرع نو او به سوى آسمان مي كرد رو در دل من آن دعا انداختى من نمي كردم گزافه آن دعا ديد يوسف آفتاب و اختران ديد يوسف آفتاب و اختران
  • كه بيا اى ظالم گيج غبى عقل در تن آور و با خويش آ بر سر و و ريش من و خويش اى لوند اندرين لابه بسى خون خورده ام سر بزن بر سنگ اى منكرخطاب ژاژ بينيد و فشار اين مهين چون از آن او كند بهر خدا يك دعا املاك بردندى بكين محتشم گشته بدندى و امير لابه گويان كه تو ده مان اى خدا اى گشاينده تو بگشا بند اين جز لب نانى نيابند از عطا وين فروشنده ى دعاها ظلم جوست كى كشيد اين را شريعت خود بسلك يا ز جنس اين شود ملكى ترا گاو را تو باز ده يا حبس رو واقعه ى ما را نداند غير تو صد اميد اندر دلم افراختى همچو يوسف ديده بودم خوابها پيش او سجده كنان چون چاكران پيش او سجده كنان چون چاكران