مثنوی معنوی

جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 1765/ 778
نمايش فراداده
 دفتر سوم از كتاب مثنوى

وجه عبرت گرفتن ازين حكايت و يقين دانستن كى ان مع العسر يسرا

  • عبرتست آن قصه اى جان مر ترا تا كه زيرك باشى و نيكوگمان ديگران گردند زرد از بيم آن زانك گل گر برگ برگش مي كنى گويد از خارى چرا افتم بغم هرچه از تو ياوه گردد از قضا ما التصوف قال وجدان الفرح آن عقابش را عقابى دان كه او تا رهاند پاش را از زخم مار گفت لا تاسوا على ما فاتكم كان بلا دفع بلاهاى بزرگ كان بلا دفع بلاهاى بزرگ
  • تا كه راضى باشى در حكم خدا چون ببينى واقعه ى بد ناگهان تو چو گل خندان گه سود و زيان خنده نگذارد نگردد منثنى خنده را من خود ز خار آورده ام تو يقين دان كه خريدت از بلا فى الفاد عند اتيان الترح در ربود آن موزه را زان نيك خو اى خنك عقلى كه باشد بى غبار ان اتى السرحان واردى شاتكم و آن زيان منع زيانهاى سترگ و آن زيان منع زيانهاى سترگ