دفتر سوم از كتاب مثنوى
استدعاء آن مرد از موسى زبان بهايم با طيور
گفت موسى را يكى مرد جوان تا بود كز بانگ حيوانات و دد چون زبانهاى بنى آدم همه بوك حيوانات را دردى دگر گفت موسى رو گذر كن زين هوس عبرت و بيدارى از يزدان طلب گرم تر شد مرد زان منعش كه كرد گفت اى موسى چو نور تو بتافت مر مرا محروم كردن زين مراد اين زمان قايم مقام حق توى گفت موسى يا رب اين مرد سليم گر بياموزم زيان كارش بود گفت اى موسى بياموزش كه ما گفت يا رب او پشيمانى خورد نيست قدرت هر كسى را سازوار فقر ازين رو فخر آمد جاودان زان غنا و زان غنى مردود شد آدمى را عجز و فقر آمد امان آن غم آمد ز آرزوهاى فضول آرزوى گل بود گل خواره را آرزوى گل بود گل خواره را كه بياموزم زبان جانوران عبرتى حاصل كنم در دين خود در پى آبست و نان و دمدمه باشد از تدبير هنگام گذر كين خطر دارد بسى در پيش و پس نه از كتاب و از مقال و حرف و لب گرم تر گردد همى از منع مرد هر چه چيزى بود چيزى از تو يافت لايق لطفت نباشد اى جواد ياس باشد گر مرا مانع شوى سخره كردستش مگر ديو رجيم ور نياموزم دلش بد مي شود رد نكرديم از كرم هرگز دعا دست خايد جامه ها را بر درد عجز بهتر مايه ى پرهيزكار كه به تقوى ماند دست نارسان كه ز قدرت صبرها بدرود شد از بلاى نفس پر حرص و غمان كه بدان خو كرده است آن صيد غول گلشكر نگوارد آن بيچاره را گلشكر نگوارد آن بيچاره را