مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 900
نمايش فراداده
دفتر چهارم از كتاب مثنوىمعشوق را زير چادر پنهان كردن جهت تلبيس و بهانه گفتن زن كى ان كيد كن عظيم
-
چادر خود را برو افكند زود
زير چادر مرد رسوا و عيان
گفت خاتونيست از اعيان شهر
در ببستم تا كسى بيگانه اى
گفت صوفى چيستش هين خدمتى
گفت ميلش خويشى و پيوستگيست
خواست دختر را ببيند زير دست
باز گفت ار آرد باشد يا سبوس
يك پسر دارد كه اندر شهر نيست
گفت صوفى ما فقير و زار و كم
كى بود اين كفو ايشان در زواج
كفو بايد هر دو جفت اندر نكاح
كفو بايد هر دو جفت اندر نكاح
-
مرد را زن ساخت و در را بر گشود
سخت پيدا چون شتر بر نردبان
مر ورا از مال و اقبالست بهر
در نيايد زود نادانانه اى
تا بر آرم بي سپاس و منتى
نيك خاتونيست حق داند كه كيست
اتفاقا دختر اندر مكتبست
مي كنم او را به جان و دل عروس
خوب و زيرك چابك و مكسب كنيست
قوم خاتون مال دار و محتشم
يك در از چوب و درى ديگر ز عاج
ورنه تنگ آيد نماند ارتياح
ورنه تنگ آيد نماند ارتياح