مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 961
نمايش فراداده
دفتر چهارم از كتاب مثنوىمثل قانع شدن آدمى به دنيا و حرص او در طلب دنيا و غفلت او از دولت روحانيان كى ابناى جنس وي اند و نعره زنان كى يا ليت قومى يعلمون
-
طوف مي كن بر فلك بي پر و بال
چون روان باشى روان و پاى نى
ني نهنگ غم زند بر كشتيت
هم تو شاه و هم تو لشكر هم تو تخت
گر تو نيكوبختى و سلطان زفت
تو بماندى چون گدايان بي نوا
چون تو باشى بخت خود اى معنوى
تو ز خود كى گم شوى از خوش خصال
تو ز خود كى گم شوى از خوش خصال
-
هم چو خورشيد و چو بدر و چون هلال
مي خورى صد لوت و لقمه خاى نى
نى پديد آيد ز مردم زشتيت
هم تو نيكوبخت باشى هم تو بخت
بخت غير تست روزى بخت رفت
دولت خود هم تو باش اى مجتبى
پس تو كه بختى ز خود كى گم شوى
چونك عين تو ترا شد ملك و مال
چونك عين تو ترا شد ملك و مال