برگشته اند . مي آيد جلو به اينها آفرين مي گويد، ولي اينچنين آفرين مي گويد: مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بقي عليهم الجهاد الاكبر ( 1 ) آفرين بر گروهي كه جهاد كوچكتر را انجام داده اند و جهاد بزرگتر باقي مانده است يا رسول الله ! جهاد بزرگتر چيست ؟ خيال كردند صحنه ديگري است نظير آن جنگ فرمود : جهاد النفس ( 2 ) . يعني اسلام من دو جهاد مي خواهد : هم در جبهه بيرون جهاد با انسانهاي طاغي و متمرد ، و هم جهاد با نفس ، يكي به تنهايي كافي نيست مولوي اينجا واقعا تابلوي خوبي ساخته است در آن شعرهايش كه مي گويد :
شاهدم اين شعر است كه مي گويد :
خيال نكنيد با فكر و عقل و فلسفه و علم بتوان دژ نفس را تسخير كرد ايمان مي خواهد از عقل و هوش كاري ساخته نيست . اين بود كه گفتم آن خطايي كه آقاي " توئين بي " مي گويد ، اختراع ماشين نيست آن خطا آزاد گذاشتن آز است آزاد گذاشتن آز از كجا پيدا شد ؟ از آنجا كه يگانه عامل در بند كننده آن را كه ايمان است از بشر گرفته عواطف ميان علي و زهرا از آن عواطف تاريخي جهان است :
مي گويد ما مثل يك جفت كبوتر بوديم ، از يكديگر نمي توانستيم جدا بشويم ديگر روزگار است، آمد ميان ما جدايي انداخت گاهي علي شب تاريك مي رفت كنار قبرستان ، از دور مي ايستاد با زهراي محبوبش سخن مي گفت، سلام مي كرد، بعد خودش گله مي كرد و بعد گله خودش را از زبان زهرا جواب مي داد :
چرا من ايستاده ام به قبر حبيبم سلام مي كنم و او به من جواب نمي دهد ؟ !
ا حبيب ما لك لا ترد جوابنا محبوب ، حبيب ! چرا جواب ما را نمي دهي ؟ انسيت بعدي خلة الاحباب ؟ آيا چون از پيش ما رفتي دوستي را فراموش كردي ؟ ديگر ما در دل تو جايي نداريم ؟ بعد خودش جواب مي دهد :
حبيب به من پاسخ گفت : اين چه انتظاري است كه از من داري ؟ مگر نمي داني كه من در زير خروارها خاك محبوس هستم ؟ زهرا وصيت كرده بود علي جان ! مرا كه دفن كردي و روي قبرم را پوشاندي ، زود از كنار قبر من نرو ، مدتي بايست ، اين لحظه اي است كه من به تو نياز دارم علي به دست خودش زهرا را دفن مي كند ، با دست خود قبر محبوب را مي پوشاند ، خاكها را مي ريزد و زمين را هموار و صاف مي كند لباسهايش همه غبار آلود شده است . گرد و غبارها را از لباسش مي پراكند . حالا نوبت اين است كه
1. ديوان اشعار اميرالمؤمنين ، ص 15 در عبارت استاد " متنعمين بصحبة " آمده است . 2. الجنة العاصمة ، ص . 358