عمر بن خطّاب نيز بارها بر اين نكته تأكيد كرده است، همانند صحابيان ديگر.
آيا كسانى كه على عليه السلام را بر اساس حديث غدير و با استناد به جملات آن ، «مولا» ناميدهاند، از اين كلمه، «حبيب» و«نصير» را برداشت كردهاند؟! آيا جز با سهلانگارى و تن زدن از سادهترين مسائل زبانى و بيانى، چنين فهمى روا خواهد بود؟!
على عليه السلام جريان را بدان سان مىديد كه سياستمداران، با فرصتطلبى، خود را به نادانى و فراموشىِ واقعه زدند، و چون اقدام عملى عليه آنان را ـ به دلايل و عللى كه در جاى خود آمده است ـ روا نمىدانست، از درگيرى و رويارويى تشنّجآفرين تن زد؛ امّا واگويى حق و عرضه حقيقتِ ما وقع را در موقعيّتهاى مناسب، هرگز از دست نمىهشت.
اگر كسى از واقعِ امر سؤال مىكرد، امام عليه السلام حق را به صراحت مىنمود و اگر در مقامى در ميان مردم، موقعيّتى مناسب مىيافت، موضوع را طرح مىكرد و از كسانى كه شاهد جريان بودند، مىخواست كه آنچه را ديدهاند، واگويند و گاه نيز كسانى را كه در جوّ «تهديد» و «تطميع»، از بازگويى حقْ تن مىزدند، سوگند مىداد كه حق را آشكار نمايند و از اينكه حقيقت به فراموشى سپرده شود، جلوگيرى كنند.
اين گونه گواهطلبىها كه در قلم و بيان محدّثان و مورّخان به «مُناشده» شهره گشته است، بسيار است، چه به روزگار انزوا و چه به روزگار خلافت، تا نسل جديد نيز حق را بداند و حقايق را بفهمد. از جمله آوردهاند كه چون مولا عليه السلام به كوفه وارد شد، در ميان مردمان به پا خاست و فرمود:
شما را سوگند مىدهم هر آن كس كه حديث «هر كه من مولاى اويم، اين [على] مولاى اوست» را در روز غدير شنيده است، به پا خيزد و گواهى دهد.
پس عدّهاى از صحابه برمىخيزند.... 1
ر.ك: ص 307 (سوگند دادنهاى على).