2124.شرح نهج البلاغة ـ به نقل از ابن عبّاس و عامر شعبى و حبيب بن عُمَير ـ : چون عايشه به همراه طلحه و زبير از مكّه به بصره حركت كرد و از راه آب حَوأب ـ همان آبى كه از آنِ بنى عامر بن صعصعه است ـ گذشتند، سگان به روى آنان پارس كردند و شترهاى چموش آنان، رَم كردند.
يكى از آنان گفت: خداوند، حَوأب را لعنت كند؛ چهقدر سگانش بسيارند! وقتى عايشه نام حَوأب را شنيد، گفت: آيا اين آبگاه حَوأب است؟ گفتند: آرى.
گفت: مرا بازگردانيد! مرا بازگردانيد! از وى پرسيدند: مگر چه شده؟ چه حادثهاى پيش آمده است؟
گفت: من خود شنيدم كه پيامبر خدا مىفرمود: «گويا مىبينم سگان آبگاهى كه حَوأب ناميده مىشود، بر روى يكى از زنانم پارس مىكنند».
سپس رو به من كرد و فرمود: «اى حُمَيرا، مبادا كه تو آن زن باشى!».
زبير به وى گفت: آرام باش. خداوند، تو را رحمت كند! ما از آبگاه حَوأب، فرسنگهاى بسيارى گذشتهايم. عايشه گفت: آيا كسى هست كه به گفته تو شهادت دهد كه اين سگانِ پارس كننده بر آبگاه حَوأب نيستند؟
زبير و طلحه با كمك هم، پنجاه باديهنشين براى او گِرد آوردند و مبلغى را نيز براى آنها مقرّر داشتند و آنان براى عايشه سوگند ياد كردند و شهادت دادند كه اين آب در منطقه حَوأب نيست، و اين، نخستين شهادت دادن دروغ در اسلام بود.
سپس عايشه به راه خود ادامه داد. 1
2125.الجمل ـ به نقل از عرنى، كه راهنماى جمليان بود ـ: به همراه آنان حركت كردم. از هيچ وادى و آبگاهى نگذشتم، جز آن كه نامش را از من مىپرسيدند تا اين كه به آبگاه حَوأب رسيديم. سگان آن به روى ما پارس كردند. جمليان پرسيدند: اين
شرح نهج البلاغة: 9/310، مروج الذهب: 2/366، الإمامة والسياسة: 1/82.