خداوندْ حقوقمان را به ما بازگردانْد، يك سال و [بلكه] يك ماه كاملْ تحمّل نكردند و به شيوه پيشينيانِ خود رو كردند تا اين كه حقّ مرا پايمال كردند و اتّحاد مسلمانان را از اطراف من پراكنده ساختند».
آن گاه، امام عليه السلام آن دو را نفرين نمود. 1
2183.نهج البلاغه ـ در گزارش سخنرانى او به هنگام بيرون رفتن براى پيكار با مردم بصره ـ: عبد اللّه بن عبّاس گفت: در سرزمين ذو قار، نزد اميرمؤمنان رفتم. او كفشهايش را وصله مىزد. به من فرمود: «ارزش اين كفش، چه قدر است؟».
گفتم: ارزشى ندارد.
فرمود: «به خدا سوگند، اين برايم دوستداشتنىتر است از حكومت بر شما، مگر آن كه حقّى را به پا دارم يا باطلى را از ميان بردارم».
آن گاه بيرون رفت و براى مردم، سخنرانى كرد و فرمود:
«بهراستى كه خداوند، محمّد صلي الله عليه و آله را برانگيخت، در آن زمان كه هيچ يك از اعراب، نه كتابى مىخواندند و نه ادّعاى پيامبرى داشتند. او مردم را پيش بُرد تا آنان را به جايگاه خويش برنشانْد و به رستگارى رسانْد تا آن كه كارشان استوار شد و جمعيتشان پايدار گرديد.
بدانيد! به خدا سوگند كه من از پيشتازان پشتيبان سپاه او بودم تا [لشكر جاهليتْ [پشت كرد[و تار و مار شد]. نه ناتوانى نمودم و نه سُست گشتم و راه امروز من، مانند آن روز است. باطل را چنان مىشكافم كه حق از كنارش به در آيد.
الإرشاد: 1/249، بحار الأنوار: 32/114/91. نيز، ر. ك: الاحتجاج: 1/374/68.