اينك كه خداوندْ خلافت را پس از او به تو سپرده است، ما را بر فرماندارى برخى ولايات بگُمار.
على عليه السلام به آنان فرمود: «به خواست خداوند، تَنْ در دهيد تا نظرم را ابراز كنم. بدانيد كه من كسى از يارانم را در امانت خود سهيم نمىسازم، جز آن كه ديندارى و امانتدارىاش را بپسندم و آن كه روش و انگيزهاش را بدانم».
پس آن دو با نااميدى از نزد وى بازگشتند. 1
2013.امام على عليه السلام ـ در توصيف طلحه و زبير ـ: هر يك از آن دو، امر خلافت را براى خود اميد مىبُرد و به سوى خود مىكشيد و نه همراهش. نه پيوندى با خدا دارند و نه با وسيلهاى تا به سوى او دست بلند كنند. هر يك، كينه ديگرى را در دل دارد و زود است كه پرده از آن برداشته شود.
به خدا سوگند كه اگر به آنچه مىخواهند برسند، اين يكى، جانِ آن ديگرى را بستانَد و اين بر سرِ آن ديگرى يورش بَرَد.
اينك گروه تجاوزگر به پا خاستهاند. پس گروهى كه براى خدا جهاد كنند، كجايند؟ راههاى راست برايشان گشوده شد و از پيش، آنان را خبر دادند. براى هر گمراهىاى دليلى وجود دارد و براى هر پيمانشكنىاى، شبههاى.
به خدا سوگند، من مانند شنوندهاى نيستم كه صداى بر سر و سينه زدن را مىشنود و صداى جارچى مرگ را مىشنود و دُرّ چشمهاى گريان را مىبيند، ولى عبرت نمىگيرد. 2
2014.الإرشاد: آن گاه كه خبر حركت عايشه و طلحه و زبير از مكّه به بصره به او (على عليه السلام ) رسيد، خدا را ستايش كرد و ثنا گفت و فرمود: «عايشه، طلحه و زبير،
1 - شرح نهج البلاغة: 1/231،
بحار الأنوار: 32/6/1. 2 - نهج البلاغة: خطبه 148، بحار الأنوار:
32/80/52.