دانش نامه امیر المؤمنین علیه السلام بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ

مؤلفان: محمد محمدی ری شهری، محمدکاظم طباطبایی، محمود طباطبائی نژاد؛ مترجمان: عبدالهادی مسعودی، مهدی مهریزی، ابوالقاسم حسینی، جواد محدثی، محمدعلی سلطانی

جلد 7 -صفحه : 344/ 97
نمايش فراداده

رفته، با وى بيعت كردم و براى دفع آن حوادث به‏پا خاستم تا آن كه باطل از ميان رفت و كلمة‏اللّه‏ برترى يافت، هرچند كافران خوش نداشتند.

پس ابو بكر كارها را عهده‏دار شد، نرمش كرد و سخت گرفت، نزديك ساخت و ميانه‏روى كرد. دلسوزانه همراهى‏اش كردم و تلاشگرانه در آن‏جا كه خدا را اطاعت كرد، پيروى‏اش نمودم و اميد قطعى نداشتم كه اگر براى او حادثه‏اى پيش آيد و پس از او من زنده باشم، حكومتى كه با او درباره آن كشمكش داشتم، به من بازگردد. نااميد هم نبودم و اگر رابطه خصوصىِ ميان او و عمر نبود، مى‏پنداشتم كه خلافت را از من دريغ نمى‏داشت.

چون به بستر مرگ افتاد، عمر را خواست و خلافت را به او واگذار كرد. ما هم گوش كرديم و اطاعت و دلسوزى داشتيم. عمر، عهده‏دار خلافت شد. روش او پسنديده و خويش‏نيك بود، تا آن كه چون به بستر مرگ و احتضار افتاد، پيش خود گفتم كه خلافت را از من برنمى‏گرداند؛ ولى مرا ششمين نفر [در شورا] قرار داد و از ولايت (و پيشوايى) من بيش از ديگران ناخرسند بودند.

پيش‏تر شنيده بودند كه پس از وفات پيامبر صلي الله عليه و آله با ابو بكر احتجاج مى‏كردم و مى‏گفتم: "اى گروه قريش! ما اهل‏بيت به خلافتْ شايسته‏تر از شماييم، تا زمانى كه در ميان ما كسى هست كه قرآن مى‏خواند و سنّت پيامبر صلي الله عليه و آله را مى‏شناسد و به دين حق معتقد است". آنان ترسيدند كه اگر من به خلافت رسم، آنان تا زنده‏اند، سهمى از حكومت نداشته باشند. يك‏پارچه و هم‏دست شدند و خلافت را به عثمان دادند و چون از اين‏كه از سوى من سهمى به آنان داده شود، نااميد بودند، مرا از دايره خلافت بيروت كردند، تا آن را به‏دست گرفته، در ميان خود بچرخانند.

آن‏گاه به من گفتند: بيا و بيعت كن؛ وگرنه با تو خواهيم جنگيد! ناخواسته و با اكراه بيعت كردم و به‏خاطر خدا صبر پيشه ساختم.

يكى گفت: اى پسر ابوطالب، خيلى به حكومت آزمند و حريصى! گفتم: شما از