اى كه هستي، روز و شب، جوياى علمرفته در حيرت كه حد علم چيست؟هر كسي، نوعى از آن را رو كندآن يكى گويد حساب و هندسهو آن دگر گويد كه هان، علم اصولكاش، حد علم را دانستمىگر تو را مقصود، علم مطلق استعلم مطلق، بي حد و بي منتهاستور بود مقصود تو اى حق پرستعلم، آن باشد كه بنمايد رهتعلم، آن باشد كه بشناسى به وىپس بداني، قدرت بي حد اوآن به تعظيم آردت، بي اختياربي تصنع، حب خود در دل كندچون ز روى شوق، كردى بندگىآنكه در طاعت، دلش افسرده استقوم جهال ار عبادت مي كننديا عوامى را، به خود داعى بوديا عوامى را، به خود داعى بود
تشنه و غواص، در درياى علماز كتب، آيا كدامين خواندنى است؟علم بر وفق طبيعت، خو كندجمله وهم است و خيال و وسوسهفديه باشد بر خدا و بر رسولتا از اين تشويش و حيرت رستمىحد آن، نزد قديم بر حق استحد بي حد باز بي حد را سزاستحد علمى كان كمال انفس استعلم، آن باشد كه سازد آگهتلطف و فيض قادر و قيوم و حىفيض و جود و نعمت بي عد اووين كند در جمله حال اميدواربي تكلف، بر عمل مايل كندآن زمان، دارى نشان زندگىگر به ظاهر زنده، باطن مرده استبيشتر، از روى عادت مي كننديا براى دنيوي، ساعى بوديا براى دنيوي، ساعى بود