خسرو و شیرین
الیاس بن یوسف نظامی گنجوی
نسخه متنی -صفحه : 380/ 107
نمايش فراداده
اندرز و سوگند دادن مهين بانو شيرين را
-
به شبديز و به گلگون كرد ميدان
وز آنجا سوى صحرا ران گشادند
نه چندان صيد گوناگون فكندند
به زخم نيزه ها هر نازنينى
به نوك تير هر خاتون سوارى
ملك زان ماده شيران شكارى
كه هر يك بود در ميدان همائى
ملك مي ديد در شيرين نهانى
سرين و چشم آهو ديد ناگاه
غزالى مست شمشيرى گرفته
از آن نخجير پرد از جهانگير
چو طاوس فلك بگريخت از باغ
شدند از جلوه طاوسان گسسته
همه در آشيانها رخ نهفتند
دگر روز آستان بوسان دويدند
همان چوگان و گوى آغاز كردند
درين كردند ماهى عمر خود صرف
ملك فرصت طلب مي كرد بسيار
نيامد فرصتى با او پديدش شبانگه كان شكر لب باز مي گشت
شبانگه كان شكر لب باز مي گشت
-
چو روز و شب همى كردند جولان
به صيد انداختن جولان گشادند
كه حدش در حساب آيد كه چندند
نيستان كرده بر گوران زمينى
فرو داده ز آهو مرغزارى
شگفتى مانده در چابك سوارى
به دعوى گاه نخجير اژدهائى
كز آن صيدش چه آرد ارمغانى
كه پيدا شد به صيد افكندن شاه
بجاى آهوى شيرى گرفته
جهانگيرى چو خسرو گشت نخجير
به گل چيدن به باغ آمد سيه زاغ
به پر زاغ رنگان بر نشسته
ز رنج ماندگى تا روز خفتند
به درگاه ملك صف بر كشيدند
همان نخجير كردن ساز كردند
وزين حرفت نيفكندند يك حرف
كه با شيرين كند يك نكته بر كار
كه در بند توقف بد كليدش هماى عشق بى پرواز مي گشت
هماى عشق بى پرواز مي گشت