خسرو و شیرین
الیاس بن یوسف نظامی گنجوی
نسخه متنی -صفحه : 380/ 31
نمايش فراداده
سخنى چند در عشق
-
مراكز عشق به نايد شعارى
فلك جز عشق محرابى ندارد
غلام عشق شو كانديشه اين است
جهان عشقست و ديگر زرق سازى
اگر بي عشق بودى جان عالم
كسى كز عشق خالى شد فسردست
اگر خود عشق هيچ افسون نداند
مشو چون خر بخورد و خواب خرسند
به عشق گربه گر خود چيرباشى
نرويد تخم كس بي دانه عشق
ز سوز عشق بهتر در جهان چيست
شنيدم عاشقى را بود مستى
همان گبران كه بر آتش نشستند
مبين در دل كه او سلطان جانست
هم از قبله سخن گويد هم از لات
اگر عشق اوفتد در سينه سنگ
كه مغناطيس اگر عاشق نبودى
و گر عشقى نبودى بر گذرگاه
بسى سنگ و بسى گوهر بجايند هران جوهر كه هستند از عدد بيش
هران جوهر كه هستند از عدد بيش
-
مبادا تا زيم جز عشق كارى
جهان بي خاك عشق آبى ندارد
همه صاحب دلان را پيشه اين است
همه بازيست الا عشقبازى
كه بودى زنده در دوران عالم
كرش صد جان بود بي عشق مردست
نه از سوداى خويشت وارهاند
اگر خود گربه باشد دل در و بند
از آن بهتر كه با خود شيرباشى
كس ايمن نيست جز در خانه عشق
كه بى او گل نخنديد ابر نگريست
و از آنجا خاست اول بت پرستى
ز عشق آفتاب آتش پرستند
قدم در عشق نه كو جان جانست
همش كعبه خزينه هم خرابات
به معشوقى زند در گوهرى چنگ
بدان شوق آهنى را چون ربودى
نبودى كهربا جوينده كاه
نه آهن را نه كه را مي ربايند همه دارند ميل مركز خويش
همه دارند ميل مركز خويش