خسرو و شیرین

الیاس بن یوسف نظامی گنجوی

نسخه متنی -صفحه : 380/ 350
نمايش فراداده

جان دادن شيرين در دخمه خسرو

  • چو بهمن زين شبستان رخت بر بند گرت خود نيست سودى زين جدائى چه دارى دوست آنكش وقت مردن به حرمت شو كزين دير مسيلى سلامت بايدت كس را ميازار از آن جنبش كه در نشونبات است درخت افكن بود كم زندگانى علم بفكن كه عالم تنگ نايست نفس بردار ازين ناى گلوتنگ به ملكى در چه بايد ساختن جاى ازين هستى كه يابد نيستى زود ز مال و ملك و فرزند و زن و زور روند اين همرهان غمناك با تو رفيقانت همه بدساز گردند به مرگ و زندگى در خواب و مستى ازين مشتى خيال كاروان زن خلاف آن شد كه در هر كارگاهى نفس كو بر سپهر آهنگ دارد بده گر عاقلى پرواز خود را زمين كز خون ما باكى ندارد زمين كز خون ما باكى ندارد
  • حريفى كردنت با اژدها چند نه آخر ز اژدها يابى رهائى به دشمن تر كسى بايد سپردن شود عيسى به حرمت خر به سيلى كه بد را در عوض تيز است بازار درختان را و مرغان را حيات است به درويشى كشد نخجير بانى عنان دركش كه مركب لنگ پايست گره بگشاى ازين پاى كهن لنگ كه غل بر گردنست و بند بر پاى ببايد شد بهست و نيست خشنود همه هستند همراه تو تا گور نيايد هيچ كس در خاك با تو ز تو هر يك به راهى باز گردند توئى با خويشتن هر جا كه هستى عنان بستان علم بر آسمان زن مخالف ديد خواهى بارگاهى ز لب تا ناف ميدان تنگ دارد كه كشتند از تو به صد بار صد را به بادش ده كه جز خاكى ندارد به بادش ده كه جز خاكى ندارد