خسرو و شیرین
الیاس بن یوسف نظامی گنجوی
نسخه متنی -صفحه : 380/ 68
نمايش فراداده
گريختن شيرين از نزد مهين بانو به مداين
-
چو حسرت خورد از پرواز آن باز
بديشان گفت اگر ما باز گرديم
نشد ممكن كه در هيچ آبخوردى
نشايد شد پى مرغ پريده
كبوتر چون پريد از پس چه نالى
بلى چندان شكيبم در فراقش
چو زان گم گشته گنج آگاه گردم
به گنجينه سپارم گنج را باز
سپه چون پاسخ بانو شنيدند
وزان سوى دگر شيرين به شبديز
چو سياره شتاب آهنگ مي بود
قبا در بسته بر شكل غلامان
نبود ايمن ز دشمن گاه و بى گاه
رونده كوه را چون باد مي راند
نپوشد بر تو آن افسانه را راز
يكى آيينه و شانه درافكند
فلك اين آينه وان شانه را جست
زنى كوشانه و آيينه بفكند
شده شيرين در آن راه از بس اندوه رخش سيماى كم رختى گرفته
رخش سيماى كم رختى گرفته
-
همان باز آمدى بر دست او باز
و گر با آسمان همراز گرديم
بيابيم از پى شبديز گردى
نه دنبال شكاردام ديده
كه وا برج آيد ار باشد حلالى
كه برقى يابم از نعل براقش
ديگر ره با طرب همراه گردم
به دين شكرانه گردم گنج پرداز
به از فرمانبرى كارى نديدند
جهان را مي نوشت از بهر پرويز
ز ره رفتن بروز و شب نياسود
همى شد ده به ده سامان به سامان
به كوه و دشت مي شد راه و بي راه
به تك در باد را چون كوه مي ماند
كه در راهى زنى شد جادوئى ساز
به افسونى به راهش كرد دربند
كزين كوه آمد و زان بيشه بر رست
ز سختى شد به كوه و بيشه مانند
غبار آلود چندين بيشه و كوه مزاج نازكش سختى گرفته
مزاج نازكش سختى گرفته