خسرو و شیرین
الیاس بن یوسف نظامی گنجوی
نسخه متنی -صفحه : 380/ 96
نمايش فراداده
بر تخت نشستن خسرو بجاى پدر
-
چو شد معلوم كز حكم الهى
به فرخ تر زمان شاه جوانبخت
دلش گر چه به شيرين مبتلا بود
ز يك سو ملك را بر كار مي داشت
جهان را از عمارت داد يارى
ز بس كافتادگان را داد مي داد
چو از شغل ولايت باز پرداخت
شكار و عيش كردى شام و شبگير
چو غالب شد هواى دلستانش
خبر دادند كاكنون مدتى هست
نمي دانيم شاپورش كجا برد
شه از نيرنگ اين گردنده دولاب
ز شيرين بر طريق يادگارى بياد ماه با شبرنگ مي ساخت
بياد ماه با شبرنگ مي ساخت
-
به هرمز برتبه شد پادشاهى
بدارالملك خود شد بر سر تخت
به ترك مملكت گفتن خطا بود
ز ديگر سو نظر بر يار مي داشت
ولايت را ز فتنه رستگارى
جهان را عدل نوشروان شد از ياد
دگرباره بنوش و ناز پرداخت
نبودى يك زمان بي جام و نخجير
بپرسيد از رقيبان داستانش
كز اين قصر آن نگارين رخت بر بست
چو شاهنشه نفرمودش چرا برد
عجب در ماند و عاجز شد درين باب
تك شبديز كردش غمگسارى به اميد گهر با سنگ مي ساخت
به اميد گهر با سنگ مي ساخت