اينان طبعا با دلهاى پاك خودشان متوجه جهان ابديت ميشوند و به نمودهاى گوناگون اين جهان ناپايدار بنظر آيه و نشانه نگاه ميكنند و هيچگونه اصالت و استقلالى بآنها نميدهند .
آن وقت است كه از دريچه آيات و نشانه هاى زمينى و آسمانى نو و نامتناهى عظمت كبرياى خداى پاك را با درك معنوى مشاهده ميكنند و دلهاى پاكشان يكجا شيفته درك رمزهاى آفرينش ميشود و بجاى اينكه در چاله تنگ سود پرستى شخصى زندانى شوند در فضاى نامتناهى جهان ابديت بپرواز در آمده اوج ميگيرند .
وقتيكه از راه وحى آسمانى ميشنوند كه خدايتعالى ازپرستش بتها نهى ميكند و ظاهر آن مثلا نهى از سر فرود آوردن در برابر بت است , بسبب تجليل از اين نهى ميفهمند كه غير از خدا را نبايد اطاعت كرد زيرا حقيقت اطاعت همان بندگى و سر فرود آوردن است و از آن بالاتر ميفهمند كه از غير خدا نبايد بيم و اميد داشت و از آن بالاتر ميفهمند كه بخواستهاى نفس نبايد تسليم شد و از آن بالاتر ميفهمند كه نبايد بغير خدا توجه نمود .
و همچنين وقتيكه از زبان قرآن ميشنوند كه بنماز امر ميكند و ظاهر آن بجا آوردن عبادت مخصوص است , بحسب باطن از آن ميفهمند كه بايد با دل و جان كرنش و نيايش خدا را كرد و از آن بالاتر ميفهمند كه بايد در برابر حق خود را هيچ شمرد و فراموش كرد تنها با ياد خدا پرداخت .
چنانكه پيداست معانى باطنى كه در دو مثال بالائى يادآورى شد مدلول لفظى امر و نهى نامبرده نيست ولى درك آنها براى كسى كه به تفكر وسيعترى پرداخته جهانبينى را بخودبينى ترجيح ميدهد , اجتناب ناپذير ميباشد .