اكنون وارد اصل مطلب مي شويم ، و آن اينكه ايرانيان خدمات بسيار شاياني به اسلام كرده اند و آن خدمات از روي صميميت و اخلاص و ايمان بوده است ما اول درباره صميميت و اخلاص ايرانيان بحث مي كنيم . سپس به شرح خدمات آنان مي پردازيم . درباره صميميت ايرانيان نمي خواهيم مبالغه كنيم ، ما مدعي نيستيم كه همه ايرانيان نسبت به اسلام مخلص و صميمي بوده اند و همه خدماتي كه صورت گرفته است از روي كمال صفا و صميميت نسبت به اسلام بوده است .
آنچه ما مدعي هستيم اين است كه اكثريت قريب به اتفاق ايرانيان نسبت به اسلام صميمي بوده اند و انگيزه اي جز خدمت به اسلام نداشته اند و در اين جهت هيچيك از ملل اسلامي اعم از عرب و غير عرب ، به ايرانيان نمي رسد و شايد ايرانيان در دنيا نظير نداشته باشند ، يعني هيچ ملتي نسبت به هيچ ديني و آييني اين اندازه خدمت نكرده و صميميت به خرج نداده است . يك ملت را مي توان بازورمطيع كرد ، اما نمي توان بازور ، جهش و جنبش و عشق و ايمان در او به وجود آورد ، قلمرو زور و زر محدود است ، شاهكارهاي بشري تنها و تنها معلول عشق و ايمان است . برخي چنين وانمود مي كنند كه انگيزه و محرك ايرانيان در جوشش و جنبش فوق العاد ه فرهنگي اسلامي ، جبران شكستي بود كه از جنبه نظامي در ميدانهاي قادسيه و جلولا و حلوان و نهاوند از عرب خورده بودند . ايرانيان دانستند كه شكست نظامي شكست نهايي نيست ، شكست نهايي شكست ملي و فرهنگي است . ايرانيان تحت تاثير احساسات ملي براي اينكه در مقابل اقوام ديگر ، خصوصا ملت عرب ، خودي نشان بدهند و ضمنا افكار و آداب خويش را با صبغه اسلامي حفظ كنند ، دست به فعاليت فرهنگي زدند . به عبارت ديگر چون اسلام را به عنوان يك واقعيت نتوانستند نپذيرند . به فكر افتادند آن را ايراني كنند و براي اين مقصود راهي بهتر از قبضه كردن شؤون علمي اسلامي نبود . ما معتقديم اينگونه تفسير ، صددرصد دور از واقعيت است ، زيرا اولا همچنانكه قبلا بيان كرديم سابقه خدمات ايراني به اسلام ، به قبل از شكستهاي نظامي مي رسد ، آنچه ايرانيان بعد از شكست نظامي انجام دادند مانند فعاليتهاي قبل از شكست است . ثانيا اگر انگيزه آن بود چهارده قرن ادامه نمي يافت . حركتها و جنبشهاي موقت را مي توان با اينگونه انگيزه ها توجيه كرد ، برخلاف جنبشهايي كه قرنها ادامه مي يابد . گذشته از امتداد زماني ، شكل و كيفيت كار هم با آن انگيزه ها قابل توجيه نيست در فصلهاي آينده خواهيم ديد كه شكل و كيفيت كار ايرانيان در زمينه هاي اسلامي ايمان و اخلاص آنها را نشان مي دهد . بعلاوه اگر هدف ايرانيان از خدمت به اسلام جبران شكستهاي نظامي بود ، چرا آنان خود مبلغ و مروج اسلام در ميان ملتهاي ديگر گرديدند و چندين برابر خود ، مسلمان ديگر به وجود آوردند ؟ چرا آنجا كه اسلام به خطر مي افتد با آنكه از نظر مليت ايراني خطري وجود ندارد ، ايراني جانفشاني و سربازي مي كند ؟ چرا در مقابل شيوع منكرات و مناهي بيش از اقوام ديگر عكس العمل مخالف نشان مي دهند ؟ در بحثهاي آينده همه اين نكات را توضيح مي دهيم . اينك بحثي كلي درباره علل و عواملي كه ملل اسلامي را به جوشش و جنبش علمي و فرهنگي وادار كرد .
لازم است يك نظر كلي به جهان اسلام از نظر انگيزه ها و محركها بيفكنيم . در جهان اسلام حركتي علمي و فرهنگي به وجود آمد كه در آن عرب ، ايراني ، هندي ، مصري ، الجزائري ، تونسي ، مراكشي ، سوري ، و حتي اروپايي ، اسپانيايي شركت داشت و اين حركت از دورترين نقاط مشرق اسلامي تا دورترين نقاط مغرب اسلامي و همچنين از شمال تا جنوب اسلامي به هم پيوسته بود در اين حركت في المثل هم سيبويه و ابن سيناي ايراني شركت داشت و هم ابن مالك و ابن رشد اندلسي . محرك اين واحد عظيم چه بود ؟ در اينجا چند نوع فرضيه مي توان ابراز داشت .
1- يك روح ملي عربي در همه اين ملتها پيدا شده بود و همه اين ملتها تحت نام و عنوان " عربيت " يك حركت هماهنگ به وجود آورده بودند . قطعا چنين نيست ، هر چند بعضي از اعراب معاصر مي خواهند تاريخ را به اين صورت تحريف كنند . برخي اروپائيان ، تمدن اسلامي را تحت عنوان تمدن عربي ياد مي كنند تا از يك طرف بر غرور اعراب بيفزايند كه بيش از پيش بر مليت عربي خود تكيه كنند و خود را از جهان اسلام جدا سازند ، و از طرف ديگر ساير ملل مسلمان را از اعرابي كه چنين دروغي را باور مي دارند رنجيده خاطر سازند .
2- اينكه ملتهاي اسلامي هر كدام تحت تأثير مليت و قوميت خاص خويش فعاليت مي كردند ، انگيزه هر ملتي احساسات خاص ملي خود آنها بود . بطلان اين نظر روشن است و نيازي به توضيح ندارد . ما در بخش اول اين كتاب در اين باره به قدر كافي بحث كرديم . ملتهاي اسلامي روي مليتهاي خود پل زده بودند و به همين دليل يك مسلمان هندي يا ايراني با يك مسلمان افريقايي يا اسپانيايي احساس اخوت و برادري مي كرد .
3- اينكه اين ملتها روي خاصيت جهانوطني علم از يك طرف ، و تعليمات جهاني و انساني و مافوق ملي و نژادي اسلام از طرف ديگر ، در داخل مرزهاي عقيدتي و فكري زندگي مي كردند محركات و انگيزه هاي آنها از اسلام سرچشمه مي گرفت و بس .
شواهد و قرائن تاريخي ، اين نظر را تاييد مي كند . راه شناختن محركات و انگيزه هاي يك شخص يا يك ملت در يك حركت تاريخي بررسي نحوه كار او است . آنچه در فصلهاي بعد خواهيم آورد كافي است كه انگيزه و محرك ايرانيان را به ما بشناساند . در اينجا نيز قسمتي ديگر از نوشته آقاي عطاردي را كه تحت عنوان " فعاليت اسلامي ايرانيان " براي ما نگاشته اند مي آوريم . قسمت اول نوشته ايشان را قبلا در بخش دوم اين كتاب نقل كرديم .
" حوادث يمن و فداكاري ايرانيان مسلمان آن سرزمين خود شاهد بزرگي است كه اين ملت با آغوش باز اين دين مقدس را قبول كرد و در راه نشر آن از هيچ گونه فداكاري خودداري نكرده است . كساني كه مي نويسند اسلام با شمشير بر اين ملت تحميل شده يا تعصب نژادي و احساسات قومي آنها را وادار به اين حرف مي كند يا از سير اسلام در ميان نژاد ايراني اطلاع ندارند . همه مورخين مي نويسند كه دين اسلام با سرعتي شگفت انگيز در ايران پيشرفت ، و اين ملت بدون جنگ و جدال از آن استقبال كرد ، و در مدت بيست سال تمام فلات ايران را از ساحل فرات تا رود جيحون و از كناره هاي سند تا كرانه درياچه خوارزم فرا گرفت . اگر در چند مورد با اعراب مسلمان جنگ شد آن جنگ مربوط به دسته اي از طبقات ممتازه و موبدان بود كه در نظر داشتند با جلوگيري از نفوذ اسلام منافع خود را حفظ كنند . پس از اينكه تمام كشور پهناور ايران به تصرف مسلمين درآمد ، طولي نكشيد كه اكثريت مردم اين كشور به استثناي كوههاي مازندران و ديلمان دين اسلام را پذيرفتند و فعاليت و كوشش اين مردم براي تبليغ اسلام و تحكيم مباني و قواعد شرع مقدس شروع گرديد . در سه قرن اول اسلام كه ايران تحت نفوذ خلفاي اموي و بني عباس اداره مي شد ، ملت ايران در تشريح احكام ديني ، ادبي ، قضائي ، سياسي ، و اجتماعي اسلام سعي بليغ كرد و امهات مسائل را مطرح ساخت و آنها را روشن و مبوب نمود . با طلوع قرن چهارم هجري ، طبرستان و گيلان نيز به تصرف مسلمين درآمد ، و در اين قرن مردم ايران استقلال سياسي به هم رسانيدند ، و سامانيان رشته علاقه خود را با خلافت بغداد قطع كرده به طور استقلال در خراسان و نواحي شرقي ايران سلطنت مستقل داشتند ، و از نظر فهم و درك مباني ديني نيز احتياج به مركز خلافت نبود .
غزنويان نخستين افراد ايراني هستند كه دين مقدس اسلام را از طريق سند به هندوستان بردند . در زمان غزنويها ناحيه پنجاب در تصرف آنها بود و لاهور كه يكي از شهرهاي بزرگ اين ناحيه مي باشد مركز حكومت غزنويان قرار گرفت ، در زمان اين پادشاهان جماعتي از دانشمندان ايراني به هند رفتند كه از جمله آنها بيروني دانشمند و حكيم معروف خراساني است . اگر چه حملات غزنويان بيشتر جنبه قتل و غارت داشت و به حقيقت و تبليغ اسلام چندان اهميت نمي دادند ، ليكن براي شكستن سدهاي سياسي و نظامي در شبه قاره بسيار مؤثر بودند و راه را براي آيندگان باز كردند .
سلاطين غور اصلا از غور هرات هستند و نسب آنان به شنسب نامي مي رسد . اين شنسب در زمان اميرالمؤمنين علي عليه السلام مسلمان شد و فرمانداري ناحيه غور از طرف آن حضرت به وي تفويض گرديد . مورخين مي نويسند در زمان بني اميه كه اميرالمؤمنين را در منابر سب مي كردند و حكام بني اميه مردم را وادار به اين عمل مي نمودند . مردمان غورزير بار اين عمل نرفتند و حكام غور و غرجستان نسبت به آن جناب اسائه ادب نكردند .
اولين پادشاه مسلمان غوري كه به هندوستان لشكر كشيد و دهلي را فتح كرد و آنجا را پايتخت قرار داد . سلطان محمد سام غوري بود . از زمان اين سلطان ( آغاز قرن هفتم ) كه دهلي پايتخت اسلامي شد و تا هنگامي كه انگليس بر آن تسلط يافت پايتخت سلاطين مسلمان بود .
غوريان در هند مصدر خدمات مهمي شدند و در عصر آنان علما و دانشمندان زيادي از ايران به هند رفتند و در آنجا متوطن شدند . در حقيقت تبليغات اسلامي در هند از زمان غوريان شروع گرديد و مدارس و مساجد رونق پيدا كرد . يكي از علماي بزرگ ايران كه در اين زمان به هند رفت ، خواجه معين الدين چشتي است . وي در هند بسيار خدمت كرده است و شاگردان زيادي دارد كه هر كدام پس از وي در آن منطقه رياست ديني و مذهبي يافتند . مكتب خواجه معين الدين هنوز پس از گذشته صدها سال پابرجاست و قبرش در " اجمير " بسيار مورد احترام و تجليل است .
ظهيرالدين " محمدبابر " كه از احفادامير تيمور بود به هندوستان لشكر كشيد و دهلي را مركز خود قرار داد . پس از وي گروهي از فرزندانش تا مدت چهار قرن بر هندوستان حكومت راندند . روابط تيموريان هند و پادشاهان صفويه بسيار حسنه بود و در اين زمان جماعت زيادي از ايران به هند رفتند . در عصر تيموريان تمام مناصب حكومتي و مذهبي در دست ايرانيان بود هزاران شاعر ، عارف ، فقيه مجتهد ، از ايران به هندوستان رهسپار شدند ، و در آنجا به تبليغات اسلامي پرداختند . يكي از افراد بزرگي كه در زمان جهانگير در هند مصدر خدمات زيادي شد اعتمادالدوله " ميرزا غياث بك " است . وي در خراسان زندگي مي كرد و از طرف شاه طهماسب فرمانرواي مرو بود . شاه طهماسب بروي خشم گرفت و اموال او را مصادره كرد ، او ناگزير راه هندوستان را پيش گرفت و در آگره به دربار جلال الدين اكبر راه يافت . پس از مدتي دخترش نور جهان به زوجيت جهانگير درآمد و ملكه هندوستان شد . بانوبگم ممتاز محل كه فرزند زاده ميرزا غياث بك است به عقد شاه جهان درآمد و ملكه مقتدر هند شد تاج محل كه امروز يكي از بناهاي مجلل جهان است و شايد به آن خصوصيت در جهان بي نظير باشد مقبره همين ممتاز محل ايراني است . در زمان نور جهان و ممتاز محل كه هر دو شيعه بودند ، گروهي از ايران به هند رفتند و در آنجا خدمات مذهبي انجام دادند .
محمدعلي قطبشاه در همدان متولد شد و در عنفوان جواني از ايران به هند رفت و در دكن به ملازمت حاكم آن حدود در آمد . و چون داراي استعداد بود روز بروز بر عزت و مقام وي افزوده گشت ، و پس از چندي ملقب به قطب الملك شد . او در سال 918 هجري رسما زمامدار منطقه دكن شد . قطبشاه از مريدان شيخ صفي الدين اردبيلي بود . هنگامي كه شنيد شاه اسماعيل مذهب شيعه را در ايران رواج داد ، وي نيز در منطقه دكن ، مذهب تشيع را رواج داد و مذهب رسمي اعلام كرد . قطبشاهيان در دكن در تبليغ دين اسلام و مذهب تشيع سعي و كوشش كردند و در ايام سلطنت اين طبقه جماعتي از ايران براي تبليغات ديني به ناحيه دكن رفتند . يكي از شخصيتهاي بزرگ ايراني كه در اين عصر به هند رفت مير محمد مؤمن استرابادي است وي يكي از دانشمندان و رجال عاليقدر است كه مدت 25 سال وكيل السلطنه بود . او در جميع علوم متداول از معقول و منقول متبحر و اعلم علماي عصر خود به شمار مي رفت . قطبشاهيان مدت دو قرن بر اين منطقه حكومت كردند و تاريخ آنان بسيار مشروح است .
سرسلسله اين خاندان يوسف عادلشاه ايراني است ، كه در ساوه بزرگ شده است .
وي در آغاز جواني از ايران به هندوستان رفت و پس از ورود به هند در خدمت حكام و سلاطين بيجاپور وارد شد و بعد از مدتي سلطنت اين ناحيه را در دست گرفت و به يوسف عادلشاه ساوه اي معروف بود . عادلشاهيان نيز مذهب تشيع داشتند و در ترويج و تبليغ امور ديني بسيار كوشش كردند و بسياري از مناطق مركزي هندوستان كه در دست بت پرستان بود در زمان علي عادلشاه به تصرف مسلمين درآمد . در اردوي عادلشاهيان پيوسته گروهي از علما و دانشمندان ايران و سادات نجف اشرف ، كربلاي معلي ، و مدينه منوره شركت داشتند و امور ديني را زير نظر خود مي گرفتند و بيشتر كارهاي سياسي و حكومتي را نيز ايرانيان در دست داشتند . تاريخ اين دسته از ملوك اسلامي هند نيز بسيار مشروح است و در تاريخ اسلامي هند شرح آن آمده است .
سرسلسله اين ملوك ، يكنفر هندو به نام تيمابهت بود كه در عصر سلطان احمد شاه بهمني به دست مسلمانان اسير شد سلطان وي را بسيار باهوش و استعداد يافت و به فرزندش محمد شاه بخشيد و همراه او به مكتب فرستاد ، و در اندك زماني خط و سواد فارسي آموخت و ملقب به ملك حسن بحري گرديد . سرانجام با تفصيلي كه اينك جاي ذكر آن نيست به سلطنت رسيد و پس از استقرار براريكه سلطنت مذهب تشيع را پذيرفت و در ترويج مذهب جعفري بسيار كوشش كرد .
رجال درباري و حكومتي و شخصيتهاي مذهبي مملكت نظامشاهيان نيز اكثرا ايراني بودند ، و امور سياسي و مذهبي را اداره مي كردند . شاه طاهر همداني معروف به دكني در عصر اين پادشاهان به هندوستان رهسپار شد شاه طاهر كه ابتداء از طرفداران شاه اسماعيل بود با وي مخالفت كرد و نزديك بود كشته گردد ، وي به طور مخفيانه وارد هند شد و در دربار نظامشاهيان بسيار معظم و محترم زندگي مي كرد .
خدمت شاه طاهر در هند بسيار اهميت دارد ، علماء زيادي را در موضوعات مختلف اسلامي تربيت كرد و حوزه درسي وي يكي از بزرگترين حوزه هاي علمي هندوستان بود . شاه طاهر بسيار محترم بود و خدمات وي ارزنده . لازم است كه درباره اين مرد مجاهد كتاب مستقلي نوشته شود . تاريخ نظامشاهيان نيز مشروح است و خدمات ديني آنان نيازمند به نوشتن يك كتاب قطور مي باشد .
در زمان شاه سلطان حسين صفوي ، سيد محمد نامي از علماي نيشابور به هندوستان رفت و در دهلي اقامت گزيد . فرزندان وي در مناصب دولتي درآمدند و كم كم اهميت پيدا كردند يكي از احفاد سيد محمد به نام برهان الملك فرماندار صوبه اود شد .
وي بعد از چندي در آنجا استقلال به هم رسانيد و ارتباط خود را با دهلي قطع كرد . پس از وي فرزندانش در اين ناحيه سلطنت مي كردند . در زمان پادشاهان نيشابوري جماعت زيادي از نيشابور و مشهد مقدس و ساير شهرهاي خراسان به هندوستان رفتند و در شهر لكهنو كه مركز حكومت آنان بود ساكن شدند . و تقريبا تمام رجال مذهبي و سياسي اين دسته از ملوك هند خراساني بودند . سادات نقوي كه نيشابوري هستند ، در زمان پادشاهان اود به هند رفته اند . مرحوم مير حامد حسين نيشابوري صاحب " عبقات الانوار " در تحت حمايت اين پادشاهان فعاليت مي كرد راجع به پادشاهان نيشابوري چند كتاب در هند نوشته شده كه از جمله تاريخ " شاهيه نيشابوريه " است . غير از چند طبقه از سلاطين كه ذكر شد طبقات ديگري نيز در بنگاله ، بهار ، گجرات ، برار ، و پنجاب سلطنت كرده اند ، و هر كدام در منطقه خود در ترويج اسلام كوشش كرده اند تاريخ اسلامي هندوستان بسيار مشروح است و بايد هيئتي در اين موضوع كار كند . خوشبختانه كتابخانه هاي هند و پاكستان بسيار غني است و منابع و مأخذ اين كار فراوان است !
مورخين مسلمان نوشته اند كه تا سال 715 هجري مردم كشمير متدين به دين اسلام نبودند در اين قرن يك نفر ايراني كه لباس قلندران پوشيده بود وارد كشمير شد و در اين ناحيه شروع به فعاليت كرد . از آنجا كه مردم هندوستان و كشمير به قلندران و درويشان علاقه خاصي دارند دور او را گرفتند و هر روز بر اعتبار او افزوده مي شد . در تاريخ " فرشته " آمده كه : نام اين شخص شاه ميرزا بوده است . اين مرد در زمان سيه ديو كه حاكم كشمير بود وارد " سري نگر " شد ، و نوكري اين راجه را پذيرفت شاه ميرزا اندك اندك در اين مرد نفوذ كرد و راهي براي خود باز نمود . پس از چندي سيه ديوفوت كرد و فرزندش رنجن زمامدار شد و شاه ميرزا را وزير و مشاور خود قرار داد در اين هنگام ميرزا قدرتي به هم زد و فرزندانش ادعاي استقلال كردند . بعد از مدتي اين راجه نيز فوت كرد و زنش حكومت را به دست گرفت شاه ميرزا و فرزندانش با وي بناي ناسازگاري گذاشتند . او ناگزير شد شاه ميرزا را به شوهري قبول كند و او را در كارهايش دخالت دهد . بعد از اين قضيه زن مسلمان شد و شاه ميرزا خود را سلطان كشمير خواند و دستور داد به نام وي خطبه بخوانند و خود را شمس الدين خطاب كرد .
اين مرد دين اسلام را در كشمير رواج داد و در تبليغ و ارشاد مردم كوشيد و بعد از مدتي اكثر سكنه كشمير مسلمان شدند . يكي از كساني كه در كشمير به اسلام خدمت كرده است ، مير سيدعلي همداني بوده . اين مرد بزرگ كه از مفاخر اسلامي است هزارها شاگرد در كشمير تربيت كرد كه هر كدام براي خود استاد شدند . مقام سيدعلي همداني هنوز در كشمير محترم است و مردم آنجا را زيارت مي كنند و در روزهاي عاشورا هنگامي كه دستجات عزاداران از آنجا عبور مي كنند پرچمهاي خود را به حال احترام فرود مي آورند .
به طور تحقيق معلوم نيست كه اسلام در چه تاريخي به داخل خاك چين راه يافته است آنچه مسلم است به وسيله گروهي از بازرگانان خوارزمي و تجار سمرقند و بخارا در قرنهاي نخستين اسلامي بدانجا رفته است . در عصر خوارزمشاه و مخصوصا علاءا لدين محمد خوارزمشاه كه تركستان واترا به دست وي افتاد ، رفت و آمد ايرانيان به خاك چين زياد گرديد . پس از حمله مغول و سلطنت آنها بر ايران ، جماعت زيادي از ايران در چين ساكن شدند ، چنگيزخان پس از اينكه شهرهاي خراسان را خراب كرد ، دستور داد ارباب علوم و معارف و اصحاب حرف و صنايع را به چين و مغولستان بردند تا در آنجا مردم چين را دانش بياموزند ، و آنها را به هنرهايي كه در ايران معمول بود آشنا سازند .
مردم ايران علاوه بر هنرهاي معمولي دين و آيين خود را نيز به آنها تعليم دادند و به اين صورت دين مقدس اسلام در چين نيز توسط ايرانيان از طريق ارشاد راه يافت و كليه كتب ديني مسلمين چين نيز به زبان فارسي تاليف گرديده است .
دين مقدس اسلام از طريق هندوستان و بنادر خليج فارس و درياي عمان به كشورهاي جنوب شرقي آسيا و افريقاي شرقي و جزائر اقيانوس هند راه پيدا كرد و در مسلماني اين مناطق نيز گروهي بازرگان و دريانورد ايراني سهم بسياري دارند .
پس از اينكه مغولان بر ايران حمله آوردند و شهرهاي آباد اين مرز و بوم را ويران ساختند ، گروهي از دانشمندان و بازرگانان از اينجا مهاجرت نمودند ، آنها كه در مشرق ايران بودند به هندوستان مهاجرت كردند ، كسانيكه در جنوب و مركز ايران قرار داشتند از طريق دريا اين كشور را ترك گفتند . مردمان جنوب ايران و سواحل خليج فارس و درياي عمان كه با راههاي دريايي آشنايي داشتند در اثر حمله مغول و پس از آن تيمور ، ناگزير شدند با سرمايه هاي خود در يكي از نقاط دور دست زندگي كنند ، يا در اثر خرابي و از دست دادن سرمايه ناگزير شدند به كشورهاي جنوب آسيا بروند . ايرانياني كه در افريقاي شرقي يا اندونزي اقامت كرده اند ، بيشتر از اهالي فارس بوده اند . روي هم رفته دين مقدس اسلام توسط همين مهاجران ممالك مزبور نشر شد و اينان از طريق خطابه و ارشاد مردم را با حقايق اسلامي آشنا ساختند . آثار ايرانيان هم اكنون با گذشتن چند قرن در جنوب شرقي آسيا و افريقاي شرقي محفوظ است تحقيق در اين موضوع نيازمند به پرداختن يك كتاب مي باشد .
همان طور كه در آغاز اين مقال گفته شد ، اهالي خراسان و مشرق ايران با يك قيام مردانه بساط امويان را در هم نورديدند . عباسيان كه براريكه خلافت مستقر شدند ، به طور كلي نژاد عرب را از مناصب حكومتي دور ساختند مگر چند نفر از خواص خود را كه در امور دولتي مشاركت دادند . چون دولت آنان از طرف خراسان ظهور كرد ، براي همين جهت استانداري اكثر بلاد را به مردمان خراسان واگذار نمودند ، و در شرق و غرب عالم اسلام آنها را امارت و حكومت دادند . در زمان مأمون پس از اينكه وي از خراسان به عراق برگشت ، گروهي از اشراف و رجال خراسان با وي همراهي كردند .
مأمون به هر يك از آنان مناصبي داد و در شهرهايي كه مورد نظرش بود به حكومت رسانيد يكي از مناطقي كه مورد توجه عباسيان بود و بيم داشتند كه از آنجا خطري متوجه ايشان گردد ، سرزمينهاي مغرب اقصي و شمال آفريقا بود ، زيرا هنوز حكومت اندلس به دست امويان بود و مي ترسيدند از آن ناحيه خطري متوجه آنان گردد . از اين رو ، از عهد مهدي عباسي ، حكام مصر و افريقا را از ميان مردم خراسان ، كه دشمنان سرسخت بني اميه بودند انتخاب مي كردند . در اين زمان نفوذ خراسانيان و مردمان مشرق ايران در مصر و مناطق افريقاي شمالي زياد شد ، و حفظ حدود و ثغور اسلامي به دست اينان قرار گرفت . و فرمان جنگ و صلح و جهاد با دشمنان اسلام را به عهده گرفتند . اين خاندانهاي ايراني ، در مغرب اقصي و جزاير درياي مديترانه و آسياي صغير در ترويج و تبليغ دين مقدس اسلام بسيار كوشش كرده اند ، ما اينك نام آنها را كه از زمان مهدي عباسي تا ظهور فاطميان در مصر و افريقا حكومت كرده اند ذيلا ذكر مي كنيم :
1- يحيي بن داود نيشابوري .
2- مسلمة بن يحيي خراساني .
3- عبادبن محمد بلخي .
4- سري بن حكم بلخي .
5- محمدبن سري بلخي .
6- عبدالله بن سري بلخي .
7- عبدالله بن طاهر بوشنجي .
8- عمير بادغيسي هروي .
9- اسحاق بن يحيي سمرقندي .
10- عبدالواحد بوشنجي .
11- عنبسة بن اسحاق هروي .
12- يزيدبن عبدالله .
13- مزاحم بن خاقان .
14- احمدبن مزاحم .
15- ارخوزبن اولغ .
16- احمدبن طولون فرغاني .
17- خماروية بن احمد فرغاني .
18- جيش بن خمارويه فرغاني .
19- هارون بن خمارويه فرغاني .
20- عيسي نوشهري بلخي .
21- شيبان بن احمد فرغاني .
22- محمدبن علي خلنجي .
23- محمدبن طغبج فرغاني .
24- انوجوربن اخشيد فرغاني .
25- علي بن اخشيد .
26- احمدبن علي بن اخشيد .
27- شعله اخشيدي .
28- حسن بن عبيدالله اخشيدي .
29- فاتك اخشيدي ، اميرشام .
30- حسين بن احمدبن رستم . اين سي نفر كه در بالا ذكر شد خراساني هستند و مدت دويست سال بر مصر ، شمال افريقا ، مغرب اقصي ، سواحل مديترانه ، و ساير متصرفات اسلامي در نواحي غرب و كرانه هاي اقيانوس اطلس فرمانروايي داشته اند . ترويج شريعت و دفاع از حدود و ثغور و فتوحات در بعضي از نواحي اندلس و اروپا بدست اينان انجام پذيرفت . در زمان اين حكام هزاران فقيه ، مجتهد ، مفسر ، محدث ، قاضي ، امير ، دبير و سياستمدار از خراسان و ساير شهرهاي ايران به مناطق غربي مهاجرت كردند و مباني و قواعد اسلامي را در آن سرزمينها محكم ساختند . در كتب علمي ، ادبي ، و تاريخي اسلامي شمال افريقا و اندلس ، نام بسياري از ايرانيان ديده مي شود . و ما انشاءالله در تاريخ بزرگ خراسان ، تمام اين مطالب را از منابع مستند كه اينك در كتابخانه هاي تونس و مراكش موجود است و فهرست خطي آنها براي نگارنده رسيده است ، به طور تفصيل ذكر خواهيم كرد ، انشاءالله( 1 )
براي اينكه درجه خلوص و صميميت ايرانيان را نسبت به اسلام كشف كنيم يك وسيله خوب در دست داريم و آن اين است كه ببينيم در جريانهاي مخالفي كه از اوايل قرن دوم هجري در زمينه اصول و مسائل اسلامي رخ داد ، ايرانيان چه نوع عكس العملي نشان دادند ؟ آيا آنها را تأييد و تقويت كردند ، يا به مبارزه عليه آنها برخاستند ؟ سه جريان مخالف در آن عصر به چشم مي خورد : يكي جريان زندقه و زنادقه است . زنادقه طبقه اي بودند كه اوايل قرن دوم ظهور كردند و از ريشه با توحيد و ساير اصول اسلامي مخالفت مي ورزيدند و در تخريب مباني اعتقادي اسلامي سخت مي كوشيدند . ديگر جريان عنصر پرستي عربي است كه امويان سلسله جنبان آن بودند و مهمترين اصل اجتماعي اسلامي را عملا زير پا گذاشتند . سوم شيوع لهو و غنا و عياشي است كه آن نيز به وسيله امويان رائج شد