نمايندگان دولتها، دلم هواى مردم كرده بود، خاطرات گذشتهام با اين ديدار زنده مىشد.
همانجا اين نكته در خاطرم نشست كه سرگذشت پيامبران نيز ريشه در همين اصل ـ مردمى ـ داشت و از همين روى بود كه همه آنان از متن مردم و از بين محرومان جامعه برخاسته بودند. خداوند نيز رسالتشان را با همين پيوند عاطفى با اكثريّت جامعه، جان مىبخشيد و جهانى مىساخت!
در جزيره لاوان، وقتى آن همه نوجوان وجوان پيشواز آمده را مقابل خود ديدم، انگار آنجا يك كلاس عمومى تشكيل يافته بود و من همان معلّم پيشين بودم. چهره نيمه سوختهشان مرا به تدبّر خاصّ واداشت. انبوهى از چشمان محروميّت كشيده، چهره و نگاه مرا دقيقاً زيرنظر داشت، با اين تفاوت كه اين بار من به آنان درس نمىدادم كه درس مىگرفتم؛ از بىتوقّعىشان، از حضور و حمايتشان و.... تير نگاههاى نيازمندانهشان قلب مرا مىشكافت، امّا برق نگاه و عزّت نفس آنان گل لبخند را بر لبهايم مىنشانيد. از حرفهاىشان سادگى و صميميّت بر مىخاست و از دلهاىشان چون آب دريا پاكى و شفّافيت. آرزوى داشتن يك زندگى سالم در سيماىشان موج مىزد! وقتى به شعار حمايتى پشتوانه دارشان گوش سپردم، همان حال از عهد كودكى و يتيمى خويش ياد كردم و با خود چنين گفتم: امروز، روز آزمايش توست. نكند اين دورماندگان از مركز را به فراموشى سپارى كه اگر چنين كنى، روزى همه آنان با همين سند ـ عكس ـ كه به استقبالت آمده بودند، در محشر خلايق در دادگاه الهى عليه تو اقامه دعوا خواهند كرد! با اين همه، نمره آنان بيست بود و نمره