معنا دارى بر لبهايش ديده مىشد. در دستورهايى كه مىداد، هيچ گاه تحكّم، تلخى و خشكى در آنها ديده نمىشد. وقتى با كسى روبهرو مىشد، در نهايت ادب و تواضع و در عين حال، با حفظ حريم و فاصلهاى كه لازم مىديد، مواجه مىشد. به راحتى، انتقادها را مىپذيرفت و با كمال خوش رويى و متانت، حرف دل و عقيدهاش را ـ مستقيم و غير مستقيم ـ اظهار مىكرد.
دانش آموزى روز جلسه امتحان، وقتى لحظهاى او را در پلّههاى سالن تنها ديد، با شتاب پيش رفت و بى آنكه سلام كند و احترامش را نگه دارد، بدون مقدّمه درباره امتحان از وى پرسشى كرد. او با آرامش و وقار خاصّى، اوّل به آن دانش آموز سلام كرد و بعد جوابش را به مهربانى داد. خود همان دانشآموز مىگفت: از بزرگوارى او خيلى خجالت كشيدم و از رفتار كريمانهاش ادب و انسانيت و درس زندگى آموختم.(1)
مدرسه رفتهها مىدانند در قديم، بر اساس يك شيوه نادرست، كلاسهاى درس در دو ـ سه روز پايان اسفندماه به دليل نزديكى ايّام عيد عملاً تعطيل مىشد.
يك بار دانشآموزان كلاسى با يك ديگر قرار گذاشتند كه در آن چند روز آخر سال در هيچ كلاسى حاضر نشوند، امّا تنها كلاسى كه دلهره داشتند، كلاس شهيد رجائى بود و نمىدانستند چه كار بكنند كه به هر حال، كلاس ايشان هم با همين تصميم تعطيل شد. تنها دانش آموزى كه آن سال به دليل نامعلومى در مدرسه مانده بود، براى بچّههاى تعريف كرد:
(1). به نقل از: مرتضى استاد على مخملباف، از شاگردان شهيد رجائى.