در اختيار بنياد قرار دهد. همين!
آن گاه با مكثى كوتاه، تشكر و خداحافظى كرد و رفت. يادداشت مچاله شده را باز كردم. روى آن با خطّ سبز، امّا نامنظّم نوشته بود: بهزادنيا! عوامل دست و پا سازى در اختيار بنياد شهيد كه قبلاً توافقش شده بوده است. يادداشت را كاملاً باز كردم، با تعجب ديدم همان يادداشت و (تقاضاى) خودم است!(1) عرق شرم بر چهرهام نشست و از كار خود و نحوه برخورد مسئولانه و كريمانه آن شهيد شرمنده و منفعل شدم؛ چون، او با به كارگيرى ظرايفى چون حضور فيزيكى در اتاق كارم، پيش كشيدن مشكل جانبازان، برگرداندن و دورنگه داشتن تقاضايم از ديد همگان و... در حقيقت، به من آموخت كه فلانى چه مىگويى؟ در اين شرايط بحرانى كشور با اين همه شهيد و مجروح و جانباز، با نداشتن مديران باتجربه و نيز ياران دلسوز، چه جاى تقاضاست؟! يادت باشد كه تكليف، سنگين است!
شهيد رجائى مىگفت: هيچ وقت اظهار درد، چاره كار نيست. هر چه از اين مقوله گفته شود و از سختىها گله و شكايت شود، جز اين كه اعصاب را خسته و ناراحت سازد و غمى بر غمها بيفزايد، اثرى ندارد. براى رفع گرفتارى و جبران آن بايد اقدام به كار نمود و تا آنجا كه ميسور است، بايد براى حلّ مشكلات قيام كرد. خاصيت و خصوصيّت انسان خداجو همين است كه از مشكل نهراسد و به جاى شكوه وشكايت و صرف وقت بيهوده در بيان درد، همّت خود را در راه رفع موانع و تاختن به سوى هدف متعالى خويش به كار بندند. همه ما وظيفه داريم به جاى داشتن روحيّه منفى و زبان يأس و ملال،
(1). اين يادداشت در نزد نگارنده موجود است.