خاصّش، به كمك ما شتافت. هر چه اصرار كرديم و خواستيم او را از اين كار پرزحمت باز داريم، نپذيرفت و به كمكش ادامه داد و در همان حالِ تلاش گفت:
همسايه بودن يعنى همين.
او با اين بزرگوارى، ما را در نهايت بهت و حيرت شرمنده ساخت.(1)
وقتى آن شب فراموش نشدنى، هزينه تعويض موكت فرسوده كف اتاقش در نخست وزيرى را كه مبلغى ناچيز (2500 تومان) شده بود، نپذيرفت و توضيح مىخواست، گفتم:(2)
شما نخست وزيريد! شخصيّتهايى از داخل و خارج به ديدنتان مىآيند. لابد اين مقدار اصلاح و هزينه به مصلحت بود. وانگهى، هر چند انقلاب شد و شكل حكومت و شيوه خدمت تغيير يافته، امّا ضرورت، زمان نمىشناسد و... او كه فكر مىكرد شايد مقصودش را خوب درك نكردهام، با نگاهى نافذ و نگران گفت:
من چگونه نخست وزيرى باشم كه روى موكت با كفش راه بروم، امّا باشند مردمى محروم كه چيزى نداشته باشند روى آن بخوابند! من اگر بخواهم فارغ از دنياى محرومان جامعه، با اين وسايل و امكانات رفاهى زمامدارى كنم، سخت اشتباه كردهام! نه برادر! من با محروميّت انس و عادت دارم. دوست دارم وقتى شب سر بر بستر مىگذارم، نباشند محرومانى كه من از حال آنها غفلت كرده باشم.
(1). به نقل از: منيره سادات ميرزايى. (2). ر، ك: نگارنده، خاطراتى از شهيد رجائى.