رمز جاودانگی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
جبروت زمامدارانشان داشتيم، براى ما باور كردنى نبود كه همان خلوص و مردمى بودن شهيد رجائى را در پستهاى مهمّ وزارت، نخست وزيرى يا رياست جمهورى دوباره مشاهده كنيم.يك روز وقتى رجائى نخست وزير را ديدم كه مانند همان معلّم ساده سالهاى پيشين، كيسه برنج و نياز روزانه خانه را با دوش خويش به منزل مىبرد، داشتم كلافه مىشدم و بىاختيار به سويش دويدم. پس از سلام، گفتم: براى اهالى محلّ بد است كه ببينيم شما با آن مسئوليّت سنگين به اين شكل در زحمت بيفتيد. اجازه دهيد كمكتان بكنيم. او با يك دنيا احساس مسئوليّت در قبال پرسش من و تكليف خويش در خانواده، اوّل جواب سلام را داد و بعد گفت:متشكّرم. من بايد كار خود را خودم انجام دهم. من با اين كار اجر مىبرم. مرا از اجرى كه خدا وعده داده است، محروم نكنيد.اين را گفت و به راهش ادامه داد و با اين عملش شگفتى مرا مضاعف ساخت.(1)همسايه بودن يعنى همينما همسايه شهيد رجائى بوديم و او نخست وزير شده بود. اتفاقاً همان روزها، ما، كمى كار تعميرات ساختمانى داشتيم. صبح روزى كه مواد زايد بنّايى را با شوهرم به كوچه مىبرديم، او از نانوايى محل نان خريده بود و به منزل مىرفت. ما را ديد و طبق معمول سلام كرد و گفت: كمك نمىخواهيد؟شوهرم تشكّر كرد و اظهار داشت: كار مهمّى نيست؛ امّا او خيلى سريع نان را به منزل رساند و پيش ما برگشت و جدّى آستين را بالا زد و با خلوص