رمز جاودانگی

حسن عسکری راد

نسخه متنی -صفحه : 151/ 86
نمايش فراداده

نگران آن روزم باش!

پسر خواهرش(1) مىگويد:

وقتى كه نخست وزير بود، صبح روزى جهت ديدار و رساندن پيامى وارد همان خانه تاريخى (كلنگى) وى شدم. از مشاهده صحنه‏اى قلبم به درد آمد.

هوا كمى گرم بود. او خيلى ساده با يك زيرپيراهن كه چند جاى آن سوراخ بود و در گوشه حياط خانه‏اش نشسته بود و داشت با دو ـ سه دانه خرما و يك ليوان شير، صبحانه مىخورد! بعد از سلام و احوالپرسى و تعارف به صبحانه، گفتم:

اى عزيز! اين‏چه وضعى است كه شما داريد؟ چرا به خود نمىرسيد و اين قدر زندگى را به خود سخت گرفته‏ايد؟ از شما توقّع نداريم مانند نخست وزيران دوره ستم شاهى باشيد، لااقل يك زير پيراهن درست و حسابى به تن كنيد! مثل اين كه شما نخست وزيريد!

آهى كشيد و نكته‏اى گفت كه سوز دل و نفوذ كلام از دل بر آمده‏اش همواره در خاطرم جاودان مانده است. او گفت:

جانم! از اين حالم نگران نباش! نگران آن روزم باش كه ميز و مسئوليّت مرا بگيرد و من گذشته خويش را فراموش كنم. خدا نكند روزى بر من بيايد كه يادم برود چه وظيفه سنگينى در قبال خدا و خلق دارم. از شما مىخواهم در حقّ من دعا كنيد. من تحت تأثير اين سخن از دل بر آمده‏اش، بىاختيار از جايم برخاستم و پيشانىاش را بوسه دادم!

آيا اين ديدار تاريخى و گفتار دردمندانه كم نظير رئيس دولت، در عصر جديد، يادآور حكومت حقّ و بىنظير امام على (عليه السلام) در تاريخ بشريّت نيست؟!

(1). مجتبى رسولى.