گفتم: برادر! آخر، بنده عادت به كار اجرايى ندارم. تجربه من در كار آموزش و پرورش، در معلّمى است. خودم هم دوست دارم هميشه معلّم بمانم. وانگهى، اين جوانان كه بايد معلّم داشته باشند، پس كى بهتر از من كه عاشق كارم هستم، در شغلم باقى بمانم و ناظر رشد و شكوفايى فرزندان اين آب و خاك باشم؟
دمى به فكر فرو رفت و گفت: خوشا به حالت! اى كاش من هم مثل تو و در شرايط تو بودم و كلاس را رها نمىكردم. مىدانى بيشترين علّت نفوذ گروهكهاى معاند در مدارس و انحراف دانشآموزان معصوم ما اين است كه ما هر معلّمى را كه با حسن سابقه مىشناختيم، به مسئوليّتى غير از آموزش و پرورش گماشتيم. وقتى كلاسها از معلّمان دلسوز خالى شد، اين آدمهاى خدانشناس جاى آنان را گرفتند و تا توانستند روى فكر بچّهها بد آموزى كردند و بسيارى از آنان را نسبت به ارزشهاى دين و نظام بدبين ساختند. بگذار به شما كه دوست قديمى هستى و احساس و علاقه مرا نسبت به وظيفه معلّمى مىدانى، صميمانه بگويم كه اگر در آينده رئيس جمهور هم بشوم، ولى ـ رهبرى انقلاب و اكثريّت مردم ـ مرا در انتخاب بين دو مسئوليّت ـ رئيس جمهورى و معلّمى ـ آزادم بگذارند، بىترديد معلّمى را ترجيح مىدهم، امّا بر اساس تقدير، هر چه دلم خواست نه آن مىشود، هر چه خدا خواست همان مىشود.