انديشه نيز مانند ماده تحت تأثير قانون حركت و تضاد و غيره است . قوانين حركت و تضاد و تأثير متقابل ، تا آنجا كه به طبيعت مربوط است صحيح است و اصولي فلسفي است ، و اما آنجا كه مي خواهند معرفت و شناخت را تابع اين قوانين قرار دهند و از آن جهت است كه آن را منطق مي خوانند غير قابل قبول است ، و اكنون فرصت بحث در آنها نيست ( 1 ) .
بحث ما درباره " شرور از نظر عدل الهي " در اينجا به پايان مي رسد . مسأله مرگ را به ملاحظه اي خاص ، در بخش جداگانه اي متعرض مي شويم . اينجا لازم مي دانيم خلاصه و اصول كلي را كه تا اينجا گفته شد علاوه بر آنچه در پايان بخش 4 گفته شد ، براي يادآوري بازگو نماييم :
1. صفت حكمت ، يعني حكيم بودن ، درباره خداوند و درباره انسان به دو گونه صادق است . حكيم بودن انسان به معني اين است كه در هر كاري غايتي معقول دارد و در كارهاي خود عالي ترين و فاضل ترين هدفها را ، و بهترين وسيله ها را براي رسيدن به آن هدفها انتخاب مي كند . اما خداوند ، غني علي الاطلاق است ، غايتي را جستجو نمي كند ، كمالي فرض نمي شود كه او فاقد باشد تا بخواهد آن را جستجو كند ، حكيم بودن او به معني اين است كه موجودات را به كمالات لايقشان تا هر حدي كه براي آنها ممكن باشد مي رساند ، كار او ايجاد است كه به كمال وجود رساندن است و يا تدبير و تكميل و سوق دادن اشياء به سوي كمالات ثانويه آنهاست كه نوعي ديگر از رساندن اشياء به كمالات آنهاست .
بعضي از پرسشها و ايرادها و اشكالها از قياس گرفتن غلط حكيم بودن خداوند به حكيم بودن انسان پيدا مي شود . غالبا آنگاه كه پرسش مي شود فلان چيز چرا به وجود آمده است ؟ پرسش كننده در ذهن خود مسأله را اينچنين طرح كرده كه خداوند چه هدفي از اين كار داشته است ؟
غافل از اينكه اگر ما براي خدا ، آنچنان كه براي انسان ، هدف قائل هستيم ، هدف قائل بشويم ، معنيش اين است كه خداوند نيز مانند انسان در كارهاي خود كمبودهاي خود را جبران مي كند ، و به خود تكامل مي بخشد .
1. رجوع شود به جلد اول و دوم و چهارم " اصول فلسفه و روش رئاليسم " و به رساله " قيام و انقلاب مهدي ( ع ) از ديدگاه فلسفه تاريخ " تأليف مرتضي مطهري .