شرف نامه
الیاس بن یوسف نظامی گنجوی
نسخه متنی -صفحه : 374/ 172
نمايش فراداده
به پادشاهى نشستن اسكندر در اصطخر
-
سر حق شناسان برارم ز خاك
ز دنيا برم رنگ ناداشتى
فرشته كنم ديو هر خانه را
كجا عدل من سر برارد چو سرو
شبانى كند گرگ بر گوسفند
بدان را ز نيكى كنم ناصبور
كسى را من سر برافراختم
وگر همسرى را دريدم جگر
نكشتم نهانى كسى را به زهر
نه در كس جهانسوزى آموختم
نخواهم كه آرم به كس بر شكست
گر از من به چشمى رسد چشم درد
خدايم در اين كار يارى دهاد
چو اين داستان گفت شه يك به يك
در آن انجمن بود بسيار كس
از آن بوالفضولان بسيار گوى
پژوهنده اى بود حجت نماى
كه شاها مرا يك درم درخورست
جهاندار گفت از خداوند گاه پژوهنده گفتا چو از يك درم
پژوهنده گفتا چو از يك درم
-
به باطل پرستان درارم هلاك
دهم باد را با چراغ آشتى
برآرايم از گنج ويرانه را
ز بيداد شاهين نترسيد تذر و
همان شير بر گور نارد گزند
ز نيكان بدى را كنم نيز دور
به پاى كسش در نينداختم
ندادم به درندگان دگر
مگر كاشكارا به شمشير قهر
نه بى حجتى خرمنى سوختم
وگر بشكنم موميائيم هست
توانم درو توتيا نيز كرد
ز چشم بدان رستگارى دهاد
نيوشنده را دست شد بر فلك
به شاه آزمائى گشاده نفس
وزان بوالحكيمان ديوانه خوى
در آن انجمن گشت شاه آزماى
اگر بخشى از كشورى بهترست
به اندازه قدر او گنج خواه خجالت برد شه كه چيزيست كم
خجالت برد شه كه چيزيست كم